گنجور

 
 
 
اوحدالدین کرمانی

بر من سپه هجر تو پیروز مباد

جز سوز تو در دلم دگر سوز مباد

آن شب که مرا با تو وصالی باشد

تا صبح قیامت ندمد روز مباد

کمال‌الدین اسماعیل

.... عشق تو فیروز مباد

جز جان من از عشق تو با سوزمباد

... ندیده بودیم روا

روزی که غمت نه بینم آنروز مباد

طبیب اصفهانی

هرگز دل من به عیش فیروز مباد

بی ناله زار و آه جانسوز مباد

گر روز خوش اینست که یاران دارند

یارب شب محنت مرا روز مباد

آذر بیگدلی

هجر تو نصیبم ای دل افروز مباد

در جان من، این آتش جانسوز مباد

آن روز که من پیش توام، شب نشود

آن شب که تو در پیش منی، روز مباد

افسر کرمانی

کس چون من، اسیر محنت و سوز مباد

در دام بتی چون تو، نوآموز مباد

شامی که تو را نبینم آن شب نبود

روزی که تو را نخواهم آن روز مباد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه