گنجور

 
مشتاق اصفهانی

در هیچ‌جا هرگز نشد بیند ترا تنها کسی

یا تو در آغوش کسی یا در بر تو ناکسی

خاکیست دشت عشق را کز طبع شورانگیز آن

مجنون‌صفت پیدا شود هر دم درین صحرا کسی

دادند از مهر تو جهان عشاق و تو نامهربان

هرگز نگفتی زین کسان آیا بود بر جا کسی

پیک تو رفت و از پیش بیخود دل ما شد روان

ما را نیاید دل بجا زآن کو نیاید تا کسی

از قلزم عشق اهل دل پیوسته گوهر جو ولی

کی ره به غواصی برد در قعر این دریا کسی

پاس دل پرخون خود داریم در دیر مغان

شاید کند می در قدح روزی ازین مینا کسی

ما را به دل نبود چسان گرد غم از خاک چهان

هر مشت گل زین خاکدان بود است مثل ما کسی

شادم به کوی نیستی کافکنده عشق آخر مرا

در عالمی کآنجا کسی کاری ندارد با کسی

باشد شرابی عشق را در خم که تا روز جزا

ناید به خود نوشد اگر یک جرعه زین صهبا کسی

مشتاق چون خود را ز عشق افشا شود زین ماجرا

نبود تفاوت گر بود خاموش یا گویا کسی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode