از تف هجران او هرگز نیاسودم چو شمع
داشتم آتش به سر زین داغ تا بودم چو شمع
اینکه در امید و بیم از هجر و وصلش ماندهام
روشنست از خندههای گریهآلودم چو شمع
نبودم روز و شبی قسمت نشاط بزم وصل
شام اگر مقبول محفل صبح مردودم چو شمع
غیر ازین چیدم چه گل از آتش سودای عشق
کآخر از سر تا به پا زین داغ فرسودم چو شمع
کو اجل تا وارهم از آتش سودای عشق
تا به کی برخیزد از سر دمبهدم دودم چو شمع
زنده نگذارد غمت چون بیشم از یک شب چه فرق
صرصر هجران کشد گر دیر گر زودم چو شمع
هر قدر مشتاق از تن در شب هجران یار
کاستم بر اشک و آه خویش افزودم چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میگدازم دیده تا یکروزه موجودم چو شمع
می رسد بر اوج گردون هر نفس دودم چو شمع
دیده ی اختر شمارم شهرت نیسان گرفت
بسکه بر هر نوک مژگان گوهر آمودم چو شمع
گرچه نقد هستیم در آتش عشق تو سوخت
[...]
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع
تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع
دیدنم نادیدنی، مد نگاهم آه بود
در شبستان جهان تاچشم بگشودم چو شمع
سوختم تا گرم شد هنگامه دلها ز من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.