گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نصرالله منشی

آورده‌اند که جماعتی از صیادان در بیابانی از برای دد، چاهی فروبردند، ببری و بوزنه‌ای و ماری دران افتادند. و بر اثر ایشان زرگری هم بدان مضبوط گشت؛ و ایشان از رنج خود به ایذای او نرسیدند. و روزها بر آن قرار بماندند تا یک‌روز سیاحی بریشان گذشت و آن حال مشاهدت کرد و با خود گفت: این مرد را از این محنت خلاصی طلبم و ثواب آن ذخیره آخرت گردانم. رشته فرو گذاشت، بوزنه دران آویخت، بار دیگر مار مسابقت کرد، بار سوم ببر. چون هر سه به هامون رسیدند او را گفتند: ترا بر هریک از ما نعمتی تمام متوجه شد. در این وقت، مجازات میسر نمی‌گردد. بوزنه گفت: وطن من در کوه است پیوسته شهر بوراخور؛ و ببر گفت: در آن حوالی بیشه‌ای است، من آنجا باشم؛ و مار گفت: من درباره آن شهر خانه دارم، اگر آنجا گذری افتد و توفیق مساعدت نماید به قدر امکان عذر این احسان بخواهیم، و حالی نصیحتی داریم؛ آن مرد را بیرون میار، که آدمی بدعهد باشد و پاداش نیکی بدی لازم پندارد، به جمال ظاهر ایشان فریفته نباید شد، که قبح باطن بران راجع است.

خوب‌رویان زشت‌پیوندند

همه گریان‌کنان خوش خندند

علی الخصوص این مرد، که روزها با ما رفیق بود، اخلاق او را شناختیم؛ البته مرد وفا نیست و هر آینه روزی پشیمان گردی. قول ایشان باور نداشت و نصیحت ایشان را به سمع قبول استماع نیآورد.

و کم آمر بالرشد غیر مطاع.

رشته فروگذاشت تا زرگر به‌سر چاه آمد. سیاح را خدمت‌ها کرد و عذرها خواست و وصایت نمود که وقتی بروگذرد و او را بطلبد، تا خدمتی و مکافاتی واجب دارد. بر این ملاطفت یک دیگر وداع کردند، و هرکس به جانبی رفت. یک چندی بود، سیاح را بدان شهر گذر افتاد. بوزنه او را در راه بدید تبصبصی و تواضعی تمام آورد و گفت: بوزنگان را محلی نباشد و از من خدمتی نیاید، اما ساعتی توقف کن تا قدری میوه آرم. و بر فور بازگشت و میوه بسیار آورد. سیاح به قدر حاجت بخورد و روان شد. از دور نظر بر ببر افگند، بترسید، خواست که تحرزی نماید. گفت: ایمن باش، که اگر خدمت ما ترا فراموش شده‌ست ما را حق نعمت تو یاد است هنوز.

پیش آمد و در تقریر شکر و عذر افراط نمود و گفت: یک لحظه آمدن مرا انتظار واجب بین. سیاح توقفی کرد و ببر در باغی رفت و دختر امیر را بکشت و پیرایه او به نزدیک سیاح آورد. سیاح آن برداشت و ملاطفت او را به معذرت مقابله کرد و روی به شهر آورد. در این میان از آن زرگر یاد کرد و گفت: در بهایم این حسن عهد بود و معرفت ایشان چندین ثمرت داد، اگر او از وصول من خبر یاود ابواب تلطف و تکلف لازم شمرد، و به قدوم من اهتزازی تمام نماید و به معونت و ارشاد و مظاهرت او این پیرایه به نرخی نیک خرج شود.