گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عثمان مختاری

چه ارجاسپ آن دید سرکرد بور

سرافیل گفتی که دم زد بصور

درآمد بناوردگه زود ترک

چو آمد به نزد بره همچو گرگ

به خورشید مینو برآویخت ترک

به شد گرم بازار رزم سترک

چو شد حمله بر پنج و شش ازدو روی

دو لشکر بد ایستاده در گفتگوی

سرانجام خورشید مینو چو شیر

بغرید و سرکرد مرکب دلیر

بزد دست و بگشاد پیچان کمند

چو باد از بر ترک ترک اوفکند

خم حلقه در حلق ترک اوفتاد

برانگیخت خورشید ابرش چو باد

همی خواست گر بر بزیرش برد

ز میدان بر شه دلیرش برد

که ارجاسپ آمد به تنگ اندرش

برون کرد خم کمند از سرش

کمر بند خورشید مینو گرفت

درآمد به نیروی بازو شگفت

چو از قلبگه پاس پرهیزگار

بیامد خروشان چو ابر بهار

که ناگاه گردی برآمد ز دشت

که تیره همه دشت از آن گرد گشت

ستمکاره ارهنگ پولادوند

ابا گُرز و شمشیر و خود و کمند

ز راه صفاهان بیامد دمان

ابا لشکر ترک تیره روان

چه آمد بیامد به آوردگاه

خروشان بیاری ارجاسپ شاه

چه ارجاسپ دیدش بشد شادمان

درآمد به نیرو چه شیر ژیان

ز مرکب برآورد خورشید را

چنان چونکه نخجیر و نر اژدها

زدش بر زمین تا به بندد دو دست

که برجست خورشید چون شیر مست

که آمد برش گرد پرهیزگار

برابرش دگرباره کردش سوار

دو پر دل به ارجاسپ آویختند

چو باران براو تیر کین ریختند

که ارهنگ آمد چو ابر بهار

بزد گُرز بر پاس پرهیزگار

فتاد از سر نامور جود زر

برهنه جهان جوی را گشت سر

بیازید چنگال دیو نژند

دو یل را گریبان گرفت و بکند

مر آن هر دو یل را چنان خوار برد

ابا نامداران لشکر سپرد

ز میدان برون رفت ارجاسپ شاه

خروشان بد ارهنگ در رزمگاه

بشد گرد گرگوی و گرگین چو باد

برآویخت با دیو تیره نژاد

ز زین گُرز بربود ارهنگ زود

درآمد بگرگوی مانند دود

بزد بر سر گرد گرگوی گُرز

چنان آن جفاجو به نیروی برز

که شد نرم ز آن مهره گردنش

جهان جوی افتاد در دام تنش

چه گرگوی شد کشته گرگین گرد

روان دست بر گُرزه گُرز برد

برآویخت با او چه نر اژدها

کجا ز اژدها شیر یابد رها

ز شبگیر تا شد بلند آفتاب

بندشان درنگ و نمی بد شتاب

چو ارهنگ آن دیو چون دیو زوش

برآورد گُرز و برآمد به جوش

چنان بر سر پور میلاد زد

که گرگین به پیچید و فریاد زد

سر نام دارش درآمد نگون

برآمیخت مغزش ابا خاک و خون

چو از قلب گه دید آن ارده شیر

بیامد برآویخت با او دلیر

چو آمد کمان کرد برزه سوار

بزد تیر بر باره نابکار

تکاور ز تیر دلاور بزیر

ز بالا در آمد همانگه دلیر

فرو جست ارهنگ دیو از ستور

بدو اندر آمد چو شیری بگور

بزد چنگ و بند کمرگاه شیر

گرفت اهرمن زاده شیرگیر

ز بالاش چون کوه برداشت زود

ببردش بر شاه ترکان چو دود

برآمد خروشیدن گاو دم

که شد زهره در پیکر شیر گم

سپردش به ترکان در آن انجمن

دگرباره آمد به کین اهرمن

چو روئین گرگین چنان دید زود

بیامد بر او به کردار دود

برآویخت با دیو در کارزار

بگردید ازاو بخت و شد کار زار

به چنگال آن دیو آمد به بند

چنین است کردار چرخ بلند