گنجور

 
محتشم کاشانی

درین دامگاه عجیب و غریب

که هر صید را بود دامی نصیب

همایون به چنگ همایان فتاد

وزان دولت و رفعتش شد زیاد

ولی آن گروه مدارا مدار

که با نقدیک گنجشان بود کار

علاجی نکردند تلبیس را

به ابلیس دادند بلقیس را

درین خانه نه رواق دو در

که دیده ز یک مادر و یک پدر

دو خواهر یکی همسرش سروری

رفیع آستانی بلند افسری

یکی در سرش سایهٔ ناکسی

که سگ را ازو عار آید بسی

دو داماد در سلک یک خاندان

یکی کامران و یکی خر چران

ازین هر که زاید بود جد وی

جهان داوری مثل دارا و کی

وزان هرچه زاید بود نقد قلب

زاب تا به صد پشت کلب ابن کلب

از آن قیمتی گوهر پاک حیف

وزان در که افتاده در خاک حیف

به باد ای فلک برده آن خاک را

جدا کن ز هم پاک و ناپاک را