گنجور

 
محتشم کاشانی

حلی بندی که بی‌جنبیدن دست

عروسان را به قدرت حیله‌ها بست

عروس این سخن را زیوری داد

که هرجا زیور بد رفت برباد

ز شعر شاعر شیرین فسانه

نخستش داد زیب خسروانه

ز خط کاتب بی‌مثل و مانند

به لطفش بار دیگر شد حلی بند

ز حسن صنعت صحاف ماهر

ز جلدش هم لباسی داد فاخر

ولی این شاهد فرخنده منظر

که غرق زیورست از پای تا سر

به این پیرایه‌اش بیش افتخار است

که منظور امیر نامدار است

سهی سرو ریاض سرفرازی

غلام شاه ابراهیم غازی

الهی تا ابد آن نیک فرجام

بوده شیرازهٔ اوراق ایام