گنجور

 
محتشم کاشانی

آن شه حسن کز غلامی اوست

بندگی را شرف بر آزادی

گنج حسنش اگر مکان طلبد

در دو عالم نماند آبادی

خون ز شریان جبرئیل آرد

مژه‌اش در محل فصادی

مرغ روح از هوس قفس شکند

چون رود غمزه‌اش به صیادی

کرده معزول چشم قتالش

ملک الموت را ز جلادی

حاصل آن کامران که رخش ثناش

می توان تاختن به صد وادی

گرم تشریف بخشیش چون ساخت

طبع من از کمال و قادی

زان به تن جامهٔ خودم ننواخت

که مبادا بمیرم از شادی

 
 
 
عنصری

زان گشاید فقع که بگشادی

زان نمایذ ترا که بنمادی

فرخی سیستانی

ای جهانی ز تو به آزادی

بر من از تو چراست بیدادی

دل من دادی و نبود مرا

از دل بیوفای تو شادی

دل دهان دل به دوستی دادند

[...]

مسعود سعد سلمان

ای سرشته به سیرت رادی

داد رادی به واجبی دادی

تازه در خسروی به حل و به عقد

صد طریق ستوده بنهادی

رنجها را برسم در بستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

از دل راد او رود رادی

زان دل راد دارم آزادی

زردی از رخ ز دودش آن دل راد

ای دل راد ، داد او دادی

درد دارد ز زار دل زارش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه