گنجور

 
محتشم کاشانی

ای نمایان سهیل اوج وجود

کافتاب سپهر ایجادی

وی همایون نگین خاتم جود

که چو حاتم به بذل معتادی

دل ویران هرکه بود نهاد

ز التفات تو رو به آبادی

در ترازوی جود سنگ سبک

بهر هیچ آفریده ننهادی

لیک نوبت به دوستان چو رسید

تو به راه تغافل افتادی

وه چه گفتم تو حاتم ید جود

از کرام داد حاتمی دادی

آشکارا اگر چه بر رخ ما

در احسان خویش بگشادی

خدمت چند روزهٔ ما را

دستمزد نکو فرستادی