گنجور

 
محتشم کاشانی

ای نمایان سهیل اوج وجود

کافتاب سپهر ایجادی

وی همایون نگین خاتم جود

که چو حاتم به بذل معتادی

دل ویران هرکه بود نهاد

ز التفات تو رو به آبادی

در ترازوی جود سنگ سبک

بهر هیچ آفریده ننهادی

لیک نوبت به دوستان چو رسید

تو به راه تغافل افتادی

وه چه گفتم تو حاتم ید جود

از کرام داد حاتمی دادی

آشکارا اگر چه بر رخ ما

در احسان خویش بگشادی

خدمت چند روزهٔ ما را

دستمزد نکو فرستادی

 
 
 
عنصری

زان گشاید فقع که بگشادی

زان نمایذ ترا که بنمادی

فرخی سیستانی

ای جهانی ز تو به آزادی

بر من از تو چراست بیدادی

دل من دادی و نبود مرا

از دل بیوفای تو شادی

دل دهان دل به دوستی دادند

[...]

مسعود سعد سلمان

ای سرشته به سیرت رادی

داد رادی به واجبی دادی

تازه در خسروی به حل و به عقد

صد طریق ستوده بنهادی

رنجها را برسم در بستی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

از دل راد او رود رادی

زان دل راد دارم آزادی

زردی از رخ ز دودش آن دل راد

ای دل راد ، داد او دادی

درد دارد ز زار دل زارش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه