گنجور

 
محتشم کاشانی

شکر کز فیض کرد بار دگر

جنبشی بحر لطف ربانی

گوهری از محیط نسل نهاد

رو به ساحل چو نجم نورانی

مهی از برج سلطنت گردید

نور بخش جهان ظلمانی

نازنین صورتی که تصویرش

نیست یارای خامه مانی

معتدل پیکری که تعدیلش

عقل را داده سر به حیرانی

میر سلطان مراد خان که ازوست

در بقا روی عالم فانی

نایب آب سمی جد که قضا است

ابجد آموزش از ادب دانی

لایق داوری و دارائی

قابل خسروی و خاقانی

خلف میرزا محمد خان

صورت لطف و قهر سبحانی

خان نوعهد نوجوانکه باو

می‌کند فخر مسند خانی

در سرور است تا قیام قیام

از جلوسش سریر سلطانی

آن جهان بان که داده از رایش

بانی این جهان جهان به این‌ی

وان جوان دل که هست تا ابدش

زیر ران توسن طرب رانی

آن که ایزد نگین ملک باو

داشت با آن گرانی ارزانی

وانکه از رشک خاتمش لب خویش

می گزد خاتم سلیمانی

مدتی کان یگانه بود ز تو

خانهٔ ازدواج را بانی

بود او در محیط نسلش طاق

چون در شاه‌وار عمانی

گوهر فرد میر شاهی خان

کش معین بادعون یزدانی

چند روزی چو رفت و باز آمد

ابر صلبش به گوهر افشانی

گشت شهزاده دوم پیدا

کاولش کردم آن ثنا خوانی

محتشم این زمان قلم بردار

وز خیالات طبع سبحانی

بهر سال ولادتش بنگار

مه نو شاه‌زادهٔ ثانی

لیک بر مدت اندرین مصراع

هست چیزی زیاده نادانی

گر شود شاه زاده شهزاده

می‌شود رفع آن به آسانی