گنجور

 
محتشم کاشانی

خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است

وقت نوازش رسید ناز و تغافل بس است

نخل تو شد میوهٔ ریز از تو ندیدم بری

جامه چو گل میدرم صبر و تحمل بس است

در ره مرغ دلم حلقه مکن زلف را

بر سر سرو قدت حلقهٔ کاکل بس است

سایه ز خود گو ببر غیر تو گر خود هماست

چتر همایون گل بر سربلبل بس است

تا ز نشاط افکنم غلغله در بزم انس

از می نابم به گوش یک دو سه غلغل بس است

چند کشی محتشم بار تکبر ز خلق

پشت تحمل خمید عجز تنزل بس است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode