گنجور

 
محتشم کاشانی

سرلشگر حسن است نگاهی که تو داری

ترکش کش او چشم سیاهی که تو داری

جوشن در صبر است شکیبنده دلان را

رخساره چون پنجه ماهی که تو داری

بر قدرت خود تکیه کند حسن چو گردد

صیقل گرمه طرف کلاهی که تو داری

بر یوسفیت حسن گواه است و عجب نیست

صد دعوی ازین به گواهی که تو داری

به نما به ملک روی که سازد ز رقابت

در نامه من ثبت گناهی که تو داری

ز آلودگی بال ملایک به حذر باش

ای اشگ جگرگون سر راهی که تو داری

در بزم سبک می‌کندت محتشم امشب

بی‌لنگری شعلهٔ آهی که تو داری