گنجور

 
محتشم کاشانی

این طلعت و رخسار که دارد که تو داری

این قامت و رفتار که دارد که تو داری

لب شهد و حدیثت شکر است ای گل خندان

این شهر شکربار که دارد که تو داری

چشم تو به یک چشم زدن خون دلم خورد

این نرگس خون خوار که دارد که تو داری

ای در تن هر گلبنی از رشگ تو صد خار

این گلبن بی‌خار که دارد که تو داری

قهر تو به اغیار به از لطف تو با ماست

این لطف به اغیار که دارد که تو داری

پیوسته کنی نسبتم ای گل به رقیبان

زین گونه مرا خوار که دارد که تو داری

داری همه دم محتشم آزار دل از یار

این یار دل آزار که دارد که تو داری