گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محتشم کاشانی

گر من به مردن دل نهم آسوده جانی را چه غم

وز مهر من گرجان دهم نامهربانی را چه غم

از تلخی هجرم چه باک آن شوخ شکرخنده را

از لب به زهر آلوده شیرین دهانی را چه غم

دل خون شد و غمگین نشد آن خسرو دلها بلی

یک کلبه گر ویران شود کشورستانی را چه غم

ز افتادنم در ره چه باک آن شوخ چابک رخش را

خاری گر افتد در گذر سیلاب رانی را چه غم

من خود ره آن شهسوار از رشک می‌بندم ولی

گر بگذرد آب از رکاب آتش عنانی را چه غم

ای دل برون رفتن چه سود از صید گاه عشق او

صید ار گریزد صد قدم زرین کمانی را چه غم

چون نیست هیچت محتشم ز آشوب دوران غم‌مخور

صدخانه گر ویران شود بی‌خانمانی را چه غم