گنجور

 
محتشم کاشانی

دی به دنبال یکی کبک خرام افتادم

رفتم از شهر به صحرا و به دام افتادم

مگر این باده همه داروی بیهوشی بود

که من لجه‌کش از یک دو سه جام افتادم

آن چه قد بود و چه قامت که ز نظارهٔ آن

تا دم صبح قیامت ز قیام افتادم

به اشارت مگر احوال بگویم که چه شد

که ز گویائی از آن طرز کلام افتادم

هیچ زخمی نزد آن غمزه که کاری نفتاد

من افتاده چگویم ز کدام افتادم

من که بودم ز مقیمان سر کوی حضور

از کجا آه به این طرفه مقام افتادم

محتشم بوی جنونم همه کس فاش شنید

چون درین سلسله غالیهٔ فام افتادم