برین در میکشند امشب جهانپیما سمندی را
به سرعت میبرند از باغ ما سرو بلندی را
غم صحرائیان دارم که غافل گیری گردون
به صحرا میبرد از شهر بند صید بندی را
سپهرم مایهٔ بازیچهٔ خود کرده پنداری
که باز از گریهام درخنده دارد نوشخندی را
سزاوار فراقم من که از خوبان پسندیدم
دل بیزار الفت دشمنی آفت پسندی را
نمیگفتم که آن بی درد با صد غصه نگذارد
به درد بیکسی در کنج محنت دردمندی را
دلم ازسینه خواهد جست بیرون محتشم تا کی
بود تاب نشستن در دل آتش سپندی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خدا را ای نسیم احوال زار مستمندی را
به جان از خار هجر آماده هر ساعت گزندی را
به بین و چون کبوتر سوی دورافتاده یار من
مهیا شو از این گلزار پرواز بلندی را
به هرجا بینی آن رم کرده آهو را که افکنده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.