گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محتشم کاشانی

رهی دارم که از دوری به پایان دیر می‌آید

سری کز بی سرانجامی به سامان دیر می‌آید

به پیراهن دریدن تا به دامان می‌رود دستم

ز ضعفم چاک پیراهن به دامان دیر می‌آید

صبا جنبید و میدان رفته شد یارب چرا این سان

به جولان آن سوار گرم جولان دیر می‌آید

دل و جان از حسد در آتش انداز انتظار او

سپه جمعست میدان گرم و سلطان دیر می‌آید

از آن سو صد بشارتها فغان دادند زین جانب

به استقبال جانهم رفت و جانان دیر می‌آید

دلم بهر نگاه آخرین هم می‌تپد آخر

که شد پیمانه پر آن سست پیمان دیر می‌آید

طبیب محتشم را نیست در عالم جز این عیبی

که بر بالین بیماران هجران دیر می‌آید

 
 
 
جامی

چه شد یارب که آن سرو خرامان دیر می آید

سوار چابک من سوی میدان دیر می آید

ز هر سویی سپاهی از پریرویان رسید اما

چه حاصل دادخواهان را که سلطان دیر می آید

ز جانم یک رمق مانده ست و تیغش آرزو دارم

[...]

محتشم کاشانی

صبا از کشور آن پاکدامان دیر می‌آید

ز یوسف بوی پیراهن به کنعان دیر می‌آید

سواری تند در جولان و شوری نیست در میدان

چرا آن شهسوار افکن به میدان دیر می‌آید

مگر از سیل اشگم پای قاصد در گلست آنجا

[...]

حزین لاهیجی

ز هجران کار دلتنگی به سامان دیر می آید

که دست ناتوانم، تا گریبان دیر می آید

به رنگ شمع می سازم، به آه سینه سوز خود

به گوشم نالهٔ مرغ سحر خوان دیر می آید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه