چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا
به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا
به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی
در انتظار نگاه دگر گداخت مرا
به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد
ولی چنان که نفهمید کس نواخت مرا
ز عافیت شده بودم تمام نقد حضور
به حیله برد دل عشقباز و باخت مرا
سواد اعظم اقلیم عافیت بودم
خراب ساخت سواری به نیم تاخت مرا
من از بهشت فراغت شدم به دوزخ عشق
که هرگز از خنکی آن هوا نساخت مرا
به دردمندی من کیست محتشم که الم
به اهل درد نه پرداخت تا شناخت مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو برگ لاله سموم غمت گداخت مرا
روم بدشت عدم کاین هوا نساخت مرا
چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا
به حیرتم که چرا این قدر گداخت مرا
اگر چه سوز محبت ز من اثر نگذاشت
به بوی سوختگی می توان شناخت مرا
چرا به آتش هجران حواله باید کرد؟
[...]
دو دسته تیغم و گردون برهنه ساخت مرا
فسان کشیده بروی زمانه آخت مرا
من آن جهان خیالم که فطرت ازلی
جهان بلبل و گل را شکست و ساخت مرا
می جوان که به پیمانه تو می ریزم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.