چو ممکن نیست کان مه پاسبان محفلم سازد
بکوشم تا سگ دنباله گیر محملم سازد
ازو چون پرده افتد برملا از من کند رنجش
که از همراهی خود با رقیبان غافلم سازد
کند بر من به تیغ آن بت گنه ثابت که هر ساعت
ز بیم جان به ناواقع گناهی قایلم سازد
ز دل بس رازهای پرده گر سر بر زند روزی
که دل فرسائی بار جفا نازک دلم سازد
ز فتانی به ایمائی کند واقف رقیبان را
اجازت ده نگاهش چون به ابرو مایلم سازد
ز خارج پیچشیها در دمم باید شدن بیرون
دمی از مصلحت در بزم خود گر داخلم سازد
درونم محتشم زان مست کین خواهد شدن شادان
ولی روزی که دور چرخ ساغر از گلم سازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.