گنجور

 
محتشم کاشانی

در ظل همائی که بر او میل جهانی است

مرغان اولی‌الاجنحه را خوش طیرا نیست

در حسرت آن طایر بی‌بال و پر ما

خوش دل شکن آهنگی و دل گاه فغانیست

پر گرم مران ای بت سر کش که به راهت

در هر قدم افتاده ز پا سوخته جا نیست

برتاب عنان خود ازین راه که رد پی

دیوانهٔ بی دهشت گیرنده عنانیست

مستغرق وصل است کسی از تو که او را

از وصل و فراق تو نه سود و نه زیانیست

تمییز من و غیر حوالت به نظر کن

کاندر رخ هر عاشقی از عشق نشانیست

گو قهر به اغیار مکن بهر دل ما

آن شوخ که در هر غضبش لطف نهانیست

آهسته خدنگی زد و از سینه گذر کرد

جنبش این تیر چه پرزور کمانیست

طرز سخن محتشم از غیر مجوئید

کاین لهجه خاصی است که مخصوص زمانی است