گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محیط قمی

نه به تنها دل من از پی دلدار به رفت

هرکجا بود دلی، در سر این کار به رفت

دل سودازده با سلسله رقصد زطرب

تا که در سلسله ی گیسوی دلدار به رفت

ای خوش آن جان که نثار ره جانان گردید

سرفراز آن که سرش در قدم یار به رفت

بوسه بر خاک در دوست تواند دادن

هرکه منصور صفت تا به سر دار به رفت

کو مجالی که دهم شرح که از دست غمت

چه ستم ها به من زار دل افکار به رفت

هر شب از هر مه روی تو ای رشک قمر

ناله ی زارم تا گنبد دوار به رفت

این عجب بین که به لب نامده شد شهره شهر

ماجرایی که میان من و دلدار به رفت

چهره ی شاهد معنی همه ی عمر بدید

هر که بیرون دمی از پرده انکار به رفت

کیست این ساقی سرمست که از جلوه ی او

از حریفان کهن هوش به یک بار به رفت

بود در نقطه ی موهوم دهان تو سخن

گفتگوها بسی از عالم اسرار به رفت

سود بازار جهان جمله زیان است ای دل

صرف آن برد کزین بیهده بازار به رفت

ره به سر منزل مقصود تواند بردن

هرکه در مرحله ی عشق، سبک بار به رفت

ای خوش آن روز که گویند از این خانه «محیط»

رخت بر بست و به سر منزل دلدار به رفت