گنجور

 
غروی اصفهانی

ای به قربان تو خواهر تو

خواهر با جان برابر تو

کاش بودی زیر خنجر شمر

جگر من جای حنجر تو

تشنه کاما سوخت جان مرا

کام خشک و دیدۀ تر تو

خاک عالم باد بر سر من

روی خاک افتاده پیکر تو

یا بعید الدار عن وطنه

عاقبت شد خاک بستر تو

یوسف گل پیرهن نگذاشت

خصم دون یک جامه در بر تو

جوی اشک چشم من چه کند

با تن در خون شناور تو

ای شهنشاه قلمرو عشق

کو سپهسالار لشگر تو

رایت گردون هماره نگون

کو علمدار دلاور تو

نه تو تنها بسوختی که بسوخت

عالمی از داغ اکبر تو

خون روان از چشم مادر دهر

از غم بی شیر اصغر تو

نو نهال باغ من بکجاست

قاسم آنشاخ صنوبر تو

ای برادر سر بر آر و بپرس

چه شد ای غمدیده معجر تو

گردش چرخ کبود ربود

گوشوار از گوش دختر تو

رفتم از کوی تو زار و نزار

با دلی پر از غصه از بر تو

تا کند چون نی نوا دل من

چون به بینم روی نی سر تو

تا بشام و بزم عام رود

خواهر بی یار و یاور تو

تا به بیند این ستمکش زار

ناسزاها از ستمگر تو

تا که چوب خیزران چه کند

با لبان روح پرور تو

تا بنالد همچو مرغ هزار

خواهر بی بال و بی پر تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode