گنجور

 
غروی اصفهانی

نالۀ نی است ایدل یا که از لب شاه است

یا که نخلۀ طور و نغمۀ انا الله است

داستان دستانست از فراز شاخ گل

یا که بانگ قرآنست کز شه فلک جاه است

گرچه بانوان یکسر بیسرند و بی سالار

لیک شاهد مقصود شمع جمع این راه است

او چه شمع کاشانه بانوان چو پروانه

یا چه خوشۀ پروین گرد خرمن ماه است

ای همای بی همتا سایه رامگیر از ما

سایۀ سرت ما را خیمه است و خرگاه است

شهسوار من آرام بر پیادگان رحمی

پای همرهی لنگست دست چاره کوتاه است

ای که سر بلندی تو زیر پای خود بنگر

زانکه نازنینان را سر بخاک درگاه است

از فراز نی لطفی کن بگوشۀ چشمی

زانکه بی پناهان را گوشه ای پناگاه است

از لب روان بخشت زنده کن دل ما را

گرچه نغمۀ این نی دلخراش و جانکاه است

آنکه با غمت ساز است همنشین و همراز است

دود سینۀ سوزان یا که شعلۀ آه است

غمگسار بیمارت داغدار دیدارت

گریۀ شبانگاه و نالۀ سحرگاه است

از دو چشم بیدارش و ز غم دل زارش

آن یگانه غمخوارش واقفست و آگاه است