محمد بن منور
»
اسرار التوحید
»
باب دوم - در وسط حالت شیخ
»
فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
»
حکایت شمارهٔ ۴۶
یک روز شیخ بوسعید قدس اللّه روحه العزیز در خانقاه خویش نشسته بود سید اجل نشابور به سلام شیخ آمده بود و در پهلوی شیخ نشسته بود. شیخ بوالعباس شقانی درآمد،شیخ او را زبر دست سیداجل بنشاند. سید از آن بشکست، پس شیخ روی بوی کرد و گفت ای سید شما را کی دوست دارند برای مصطفی دوست دارند و اینان را کی دوست دارند برای خدای دوست دارند.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: یک روز شیخ بوسعید در خانقاه خود نشسته بود و سید اجل نشابوری به دیدن او آمده بود. در این حین، شیخ بوالعباس شقانی وارد شد و شیخ او را در کنار سید اجل نشاند. سید از این رفتار ناراحت شد. شیخ بوسعید به سید گفت که مردم او را به خاطر پیامبر (مصطفی) دوست دارند، در حالی که دیگران را به خاطر خدا دوست دارند.
هوش مصنوعی: یک روز شیخ بوسعید در خانقاه خود مشغول بود که سید اجل نشابور به دیدن او آمد و در کنار شیخ نشست. در این حین، شیخ بوالعباس شقانی وارد شد و شیخ او را در بالای سید اجل نشاند. سید اجل از این موضوع متاثر شد و شیخ به او گفت: «ای سید، شما را برای مصطفی دوست میدارند، اما اینها را برای خدا دوست دارند.»
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.