حکایت شمارهٔ ۱۱۰
خواجه امام بوعاصم عیاضی دو پسر داشت، برادر خویش بونصر عیاضی را گفت کی ایشان را به نزدیک این پیر بر، یعنی شیخ بوسعید، تا نظر او بریشان افتد و دعایشان بگوید. ایشان برفتند، چون به نزدیک شیخ رسیدند، چون نظر شیخ از دور بریشان افتاد گفت: وَصَلَ وفَهمتُ اَنْبَتهُما اللّه نَباتاً حَسَناً رسید و دانستم خدای تعالی هر دو را بنات نیکو برآرد.
***
حکایات کرامات شیخ قدس اللّه روحه العزیز بیش از آنست کی این مجموع تحمل آن کند و چون ما را شرط ایجاز و اختصارست برین قدر اقتصار افتاد بعد از آنک در تصحیح اسانید و عدالت روات مجهود بذل کرده، حقّ سبحانه و تعالی برکۀ انفاس آن بزرگ تا قیام ساعت باقی داراد بحقّ محمد و عترته الطاهرین.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.