گنجور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ازرقی هروی

از جور و ستیز تو بهر بیهده ای

در هر نفس از سینه بر آرم سده ای

ای روی تو در چشم رهی بتکده ای

مردی نبود ستیزه با دلشده ای

مولانا

ای آنکه حریف بازی ما بده‌ای

این مجلس جانست چرا تن زده‌ای

چون سوسن و سرو از غم آزاد بدی

بنده غم از آن شدی که خواجه شده‌ای

شیخ بهایی

ز آب و گل عکس جمال خویشتن بنموده ای

شمع گل رخسار و ماه سرو بالا کرده ای

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه