گنجور

 
میرداماد

ای شرف مسند پیغمبری

نه فلکت نایب انگشتری

چرخ نهم سفره دربان تو

عقل دهم ریزه خور خوان تو

عهد تو چون موسم باران عزیز

شرع تو چون صحبت یاران عزیز

طوف کن کوی تو ایوان چرخ

ناز کش گوی تو چوگان چرخ

مهر فلک آینه رای تو

قلزم هستی کف دریای تو

در حرم بندگی تو قوا

جمع چو در قوت بنطاسیا

جمله قوا عالیه و سافله

در ره اخلاص تو همقافله

گوش فلک حلقه کش بندگیت

خنده صبح ار لب فرخنده گیت

موسی و عیسی همه محتاج تو

هفت سماسلم معراج تو

گشته بلند از سر تو سروری

هندوی تو جای زحل مشتری

آب رخ نه فلک از جوی تست

ملک شرف رهن سر کوی تست

عرش اگردعوی رفعت نمود

چرخ ز درگاه تو برهان شنود

نافه به خلق تو فرستاده باج

یاد تو ز اندیشه گرفته خراج

گر شده تعلیم تو استاد وهم

کرد همای خرد از خاد فهم

لطف تو کرده نظری بر زبان

دامنش از سود زده بر میان

کرده اگر تیر قبولت هدف

گشته بدن غیرت روح از شرف

نافه چین داغ کش بوی تست

جزیه ده غالیه موی تست

رای تو مهر فلک خانه زاد

جود سحاب از کف تو مستفاد

یافته چون روح بخاری جنین

قالب شک از تو روان یقین

خلق تو از نافه جنایت گرفت

کوی تو از کعبه ولایت گرفت

حکمت حق قاعده دین تو

ملت روح القدس آئین تو

پیش شبانی تو عالم رمه

سایه نداری که تو نوری همه

فذلکه هستی و خاتم توئی

غایت ایجاد دو عالم توئی

اینهمه پاکی که به زینت گرفت

دامن عقل از تو ودیعت گرفت

آب خضر چون سر من چاکرت

خواسته دریوزه ز خاک درت

چونکه نسیم تو حمایتگر است

شعله ز بستان ارم خوشتراست

روضه دین تو چو باغ ارم

از تف باحور معاصی چه غم

ذمت اشراق رهین تو شد

خاک نشین در دین تو شد