گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مسعود سعد سلمان

این چنین روز مر حریفان را

پای باید کشید در دامن

میزبان نیز کعبتین خزان

سیم آسا ز خانه روشن

این چه گوید که هفت بخشیده

وآن دگر گویدش بزن بر من

گویدش میز نصر آزاده

می نبینی سبک مترس و بزن

باز سرهنگ ابوالحسن گوید

بزن وگرنه کعبتین بفکن

این و آن را به دم علی ناییست

کند انکار ده و به زرق و به فن

سوسو اندر میان نشسته چو شیر

با یکی دوست با یکی دشمن

دستها را برهنه کرده تمام

راست چون دست های بابیزن

سخن از هفتم آسمان گوید

پنج شش جای پاره پیراهن

دعوی ده کند که در خانش

به خدای ار علف بود یک من

زخم های برهنه کرده بره

دست از دست باشدش بشکن

زان حلال و حرام باغ و زرع

می خورد همچو شکر و روغن

باز نور زیاده قمره زده

مانده بر بسته همچو چوب دهن

گاه گوید ز درد دل یارب

گاه خارد ز زخم بد گردن

پسران نجیب ایزد یار

کرد بیرون نهاده با دو سه تن

گر ببردند برجهند که بیش

نتوان بست پایشان به رسن

ور نمانند هیچ آن گویند

که بود راست بابت گلخن

دانی آنگاه تا چگونه رود

از ثناهای خوب و مادر و زن

وآن مجاهز شماره های جهیز

کرده و تازه گشته همچو سمن

ای برادر به گرد سیم برآی

بر نیاید جهیز تو به سخن

گر بخواهی که تخم جمع شود

بیش خویشش تریز چون خرمن

مایه باید که سود بربندی

ورنه برخیز و خیره ریش مکن