ای می لعل راحت جان باش
طبع آزاده را به فرمان باش
روزگار بخست مرهم شو
دردمندم ز چرخ درمان باش
بی تو بیجان تنی است جام بلور
تن پاکیزه جام را جان باش
دلم از قحط مهر خشک شده است
بر دلم سودمند باران باش
گر تو زندان کشیده ای چون من
مر مرا یار بند و زندان باش
اختر شب شد آشکار به تو
کس نگوید تو را که پنهان باش
نامه ای می نویسم از شادی
بر سر آن نبشته عنوان باش
بچه آفتاب تابانی
نایب آفتاب تابان باش
شمع اگر نیست تو چون روشن شمع
پیش مسعود سعد سلمان باش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو براین مرکز آنِ یزدان باش
خواه کو گوی و خواه چوگان باش
در طریقت رفیق یاران باش
سر خود زیر پای ایشان باش
ای همه جسم، اندکی جان باش
سخت افسردهای پَرافشان باش
حرفِ درد، آشیانِ موزونیست
ناله شو، ذکرِ عندلیبان باش
گو به فریادِ ما کسی نرسد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.