گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مسعود سعد سلمان

به نو بهاران غواص گشت ابر هوا

که می برآرد ناسفته لؤلؤ از دریا

به لؤلؤ ابر بیاراست روی صحرا را

مگر نشاط کند شهریار زی صحرا

مگر که راغ سپهر است و نرگسان انجم

مگر که باغ بهشت است و گلبنان حورا

زمین به خوبی چون روی دلبر گلرخ

هوا به خوشی چون طبع مردم دانا

ز سبزه گویی دریای سبز گشت زمین

درو پدید شده شگل گنبد خضرا

شکوفه ها همه انوار باغ گردونست

که چون پدید شدند افتتاح کرد سما

زمین ز گریه ابر است چون بهشت برین

هوا ز خنده برق است چون کُهِ سینا

یکی بگرید بر بیهده چو مردم مست

یکی بخندد خیره چو مردم شیدا

کنار جوی پر از جام های یاقوت است

که شد به جوی درون رنگ آب چون صهبا

ز بس که خورد از آن آب همچو صهبا باغ

شده است راز دل باغ سر به سر پیدا

ز بس که دیبه و خز داد شاه شرق همی

هوا شده همه خز و زمین شده دیبا

ز بهر چیست که دیبا و خز همی پوشند

کنون که آمد گرما فراز و شد سرما

جهان برنا گر پیر شد نبود عجب

عجب تر آن که کنون پیر بوده شد برنا

شده چو مجلس سیفی ز خرمی بستان

غزل سرایان بر شاخ گل هزار آوا

مگر که شعر سراید همی به مجلس شاه

امیر غازی محمود خسرو دنیا

خدایگانی شاهی مظفری ملکی

که ابر روز نوال و شیر روز وغا

نه حکم او به تهور نه عدل او به نفاق

نه حلم او به تکلف نه جود او به ریا

به هر دیار که بگذشت مرکب میمونش

در آن دیار جز انبا نیاید از ابنا

به هر دیار که آثار جود او برسید

گذر نیارد کردن در آن دیار وبا

تو آفتابی شاها جهان شاهی را

سپهر دولت و دین از تو یافت نور و ضیا

تو کوه حلمی چون بر تو مدح خوانم من

به گوشم از تو بشارت رسید به جای صدا

بدانچه حکم تو باشد سپهر گشته مطیع

بدانچه رأی تو بیند داده رضا

یقین بدان که اگر بحر چون دلت بودی

نخاستیش همیشه بخار جز که سخا

وگر به همت و قدرت بدی سپهر بلند

ازو نمودی همواره آفتاب سها

همیشه جوزا در آسمان کمر بسته است

از آنکه خدمت تو رای می کند جوزا

مگر که پروین بر آسمان سپاه تو شد

که هیچ حادثه آن را ز هم نکرد جدا

سنان توست قدر گر مجسم است قدر

حسام توست قضا گر مصور است قضا

اگر قدر نشد این چون نترسد از فتنه

وگر قضا نشد آن چون رسد به هر مأوا

خدایگانا فرخنده نوبهار آمد

وز آمدنش جهان را فزود فر و بها

ز شادمانی هر ساعتی کنون بزند

هزاردستان بر هر گلی هزار نوا

ز لاله راغ همه پر ز زرمه حله

ز سبزه باغ همه پر ز توده مینا

خجسته بادت نوروز و نوبهار گزین

هزار سالت بادا به عز و ناز بقا

جهان به پیش مراد تو دست کرده به کش

فلک به پیش رضای تو پشت کرده دوتا

 
 
 
رودکی

به جمله خواهم یک ماهه بوسه از تو، بتا

به کیچ کیچ نخواهم که فام من توزی

عنصری

دل مرا عجب آید همی ز کار هوا

که مشک‌بوی سلب شد ز مشک‌بوی صبا

ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک

چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا

درخت اگر عَلَم پرنیان گشاد رواست

[...]

قطران تبریزی

بتی بروی چو لاله شکفته بر دیبا

تنم اسیر بلا کرد و دل اسیر هوا

دلم بصحبت او همچو پشت او شده راست

تنم ز فرقت او همچو زلف اوست دو تا

بدست دارد تیر و بغمزه دارد تیر

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

شب آمد و غم من گشت یک دو تا فردا

چگونه ده صد خواهد شد این عنا و بلا

چرا خورم غم فردا وزآن چه اندیشم

که نیست یک شب جان مرا امید بقا

چو شمع زارم و سوزان و هر شبی گویم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ایا ستارهٔ خوبان خَلُّخ و یغما

به دلبری دل ما را همی زنی یغما

چو تو نگار دل افروز نیست ‌در خَلُّخ

چو تو سوار سرافراز نیست در یغما

غنوده همچو دل تنگ ماست دیدهٔ تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه