گر چون تو به چینستان ای بت صنمستی
پشت شمنان خدمت او را بخمستی
آزادی اگر بنده بدی ار ز تو امروز
والله که همسنگ تو زر و درمستی
در خوبی اگر دعوی میری بکنی تو
یک لشکرت از خوبان زیر علمستی
طیره ست پری از تو و حسن تو رمیده ست
ور نه به سر تو که تو را از خدمستی
گر نیستی آن زلف برآورده سر از کبر
کی بر مه تابانش نهاده قدمستی
در جمله اگر یک صنمستی چو تو در حسن
اندر همه عالم سخن آن صنمستی
زینگونه اگر نیستی از دیده روان خون
دلداده عشق تو کجا متهمستی
داری دژم و تازه دل و عشق من ارنه
کی سوسن تو تازه و نرگس دژمستی
بنگاشت مژده بر دو رخم راز دل ارنه
کی بر دو رخ از خون دو دیده رقمستی
من سغبه آنم که دم سرد زنی تو
گویی که دم گل به گله صبحدمستی
آن خوی که بر آن روی نشیند همی از شرم
گویی که به گلبرگ برافتاده نمستی
گر حسن تو جادو و مشعبد نشدستی
بر روی تو کی لاله و نرگس بهمستی
گر نیستمی در هوس و پویه وصلت
امروز مرا در همه عالم چه غمستی
ور نیستی اندوه و فراق تو برین دل
در عیش مرا شادی و راحت چه کمستی
بد خوی اگر نیستی زینسان بدخوی
جای تو همه مجلس شاه عجمستی
مسعود که گر عدل نورزیدی رایش
بر خلق ز گردون ستمگر ستمستی
یک دفتر مدحش را بس نیستی امروز
گوهر چه درختستی یکسر قلمستی
گر نیستی از بهر عدو فرمان دادن
هر لفظ که هستیش بلا و نعمستی
یک دشمن او نیستی اندر همه عالم
گرنه همه آیینش حلم و کرمستی
ور نیستی آن رأی فروزنده تابان
چون شب همه آفاق جهان پرظلمستی
گر خواهدی و هست بدان حاجتمندیش
او را به فلک برز کواکب حشمستی
هرگز به نعم کی شودی سیر خلایق
گرنه ملک العصر ولی نعمستی
ظاهر نشدستی شرف گوهر آدم
گر نه شرف خسرو عالی هممستی
گر نیستی از بهر وجود شرف او
در جمله وجود همه گیتی عدمستی
باشد به گیا حاجت ورنه به همه هند
از خنجر خونریزش رسته بقمستی
با همت او شیر فلک یار شد ار نه
شیر فلک افتاده چو شیر اجمستی
یک روی گنهکار ندیدی به جهان کس
گر درگهش از امن چو بیت الحرمستی
یک روستمش خوانم در حمله که گویی
با تاج قبادستی و با تخت جمستی
گر نیستی از جودش پیوسته ضیافت
امید ز هر نعمت خالی شکمستی
زود دشمنی ار خواهدی اموال و زر او
چون سایل او دشمن او محتشمستی
در کل جهان نیستی انصاف پدیدار
گر رای رزینش نه جهان را حکمستی
در شعر دعا گویمی ار نه به همه وقت
این چرخ و فلک را به وجودش قسمستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در بستن تمثال تو حیرت رقمستی
بینش که به پرگار گشایی علمستی
غم را به تنومندی سهراب گرفتم
خود موج می از دشنه رستم چه کمستی؟
بیداد بود یکسره هشتن به کمر بر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.