شب آخر شد از جهان شب من
که نگرددش روز پیرامن
بست صورت مرا چو در پوشید
شب تیره سیاه پیراهن
که بر اطراف چرخ زنگاری
به کواکب بدوختش دامن
از سیاهی شب به رنگ و به شکل
بود چون ماه منخسف روزن
ریخته دهر قیر بر صحرا
بیخته چرخ دوده بر برزن
چرخ گردان چو خسروان بزرگ
در و گوهر نشانده بر گرزن
چون به نظاره در سپهر کبود
بنگرستم چنان فتادم ظن
کز شهاب و مجره بر گردون
زر و تیغ است بر محک و مسن
چون بدیدم که صبح باز گرفت
از چراغ ستارگان روغن
شاد گشتم بدانکه دانستم
که چو خورشید دید خواهم من
طلعت آنکه نور طلعت او
می فروزد چو آفتاب زمن
پادشا بوالمظفر ابراهیم
آسمان خوی و ابر پاداشن
آن ستوده چو فضل در هر باب
وآن گزیده چو فخر در هر فن
هیبتش گرنه دست داودست
موم چون گرددش همی آهن
ای تو از خلق چون خرد ز روان
تنت از دهر همچون سر ز بدن
نیست رای تو را ظلام خطا
نیست جود تو را غبار منن
مجلس تو ز تو به شب روز است
صفه تو ز تو شده گلشن
مسند از روی تو به نور چو چرخ
مجلس از لفظ تو به در چون عدن
مجلست جز خلاف را منبع
درگهت جز نیاز را مأمن
مشک شد خاک زیر پای ولیت
مار شد در کف عدوت رسن
دشمنت را نماند یک تن دوست
دوستت را نماند یک دشمن
باد و خاکی گه شتاب و درنگ
آب و ناری به رای و پاداشن
با رفیقان و پیش مهمانان
عید تو مورد گشت روی سمن
در مصاف تو از شهاب سهام
نتواند گریخت اهریمن
گر عدوی تو آفتاب شود
کندش خشم تو چو نجم پرن
با سر تیغ و گردن گرزت
سر سرخست و گردن گرزن
از نهیب شکستن و بستن
سر گردن بخست و گردن تن
ناچخ تیغ تو زر اندودست
هر دو روئین گذار و شیر اوژن
زانکه افسان تیغ و ناچخ تو
ترک خودست و غیبه جوشن
ای یلان پشت رزم می نمایید
کز پی رزم زنده شد بهمن
ای گرازان هلاجهان گیرید
که جهان را پدید شد بیژن
ای ضحی کرده عقل را ایام
ای برافکنده روزگار فتن
هر که هست از سخن گرفت شرف
باز از تو شرف گرفت سخن
از عطارد فصیح تر بودم
چو زحل کرده ای مرا الکن
گر بر آتش نهی مرا چون موم
ور در آب افکنیم چون چندن
در صفات توام به باغ ثنا
می سرایم چو فاخته به چمن
گر مرا دیده و زبان از تو
نیست امروز جاری و روشن
این و آن را به کوری و گنگی
باد نهزان تنگ چشم و دهن
تا همی گل دمد به فروردین
سوسن آید به بار در بهمن
شاد بادی به طبع همچون گل
تازه بادی به روی چون سوسن
در سلامت به مجلس میمونت
باز آورده ایزد ذوالمن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به تبیین حس و حال خود در آخرین شب زندگیاش میپردازد. او از تاریکی شب و عواطر ناشی از آن صحبت میکند و با تشبیه شب به پیراهنی سیاه، وجود خود را در این تاریکی احساس میکند. اما وقتی به طلوع صبح و نور خورشید میاندیشد، شاد میشود زیرا میداند که نور و زیبایی در انتظار اوست.
شاعر به ستایش پادشاهی به نام ابراهیم میپردازد و او را شخصیتی بزرگ و با فضیلت توصیف میکند. او مجلس و سروری را که پادشاه فراهم کرده، بهشت و گلشن مینامد و بر خوبیهای او تأکید میکند. شعر نشاندهنده امید و انتظاری است که شاعر نسبت به آینده و نور روز دارد، در حالی که به زیباییها و فضایل پادشاه نیز اشاراتی دارد.
به طور کلی، این شعر نگاهی به مرگ، تاریکی و امید بر نور و زندگی دارد و ستایش از کسانی که در زندگی مهم هستند، به ویژه از پادشاهی راستین و شایسته.
هوش مصنوعی: شب آخر زندگی من است و دیگر روزی به دور من نمیتابد.
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک چهرهام را پوشاند، مانند لباسی تیره بر تنم نشست.
هوش مصنوعی: در اطراف آسمان، ستارهها را به دامن زنگاری تشبیه کرده است که به آن دوخته شدهاند.
هوش مصنوعی: از تاریکی شب، ماه به شکل و رنگی خاص جلوهگر است، درست مثل نوری که از روزنهای میتابد.
هوش مصنوعی: زمانه مانند قیر بر دشتها پخش شده و گردبادها همچون دودی بر خیابانها میوزند.
هوش مصنوعی: آسمان همچون پادشاهان بزرگ، قدرت و ثروت را در دست دارد و مانند جواهرات گرانبها، داستانها و وقایع را در زندگی انسانها رقم میزند.
هوش مصنوعی: وقتی به آسمان آبی نگاه کردم، به تحولی عمیق در درون خود دچار شدم.
هوش مصنوعی: در آسمان، ستارهها و سیارات مانند شمشیر و طلا در یک آزمون و آزمایش قرار دارند.
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که صبح دوباره چراغ ستارهها را خاموش کرد.
هوش مصنوعی: خوشحال شدم از اینکه فهمیدم مثل خورشید روشن و تابان خواهم شد.
هوش مصنوعی: هرگاه چهره او نمایان شود، نور چهرهاش همچون آفتاب بر من میتابد.
هوش مصنوعی: پادشاهی به نام ابراهیم، در زمین خوی، مانند آسمان و ابر، برکت و نعمت را به مردم میبخشد.
هوش مصنوعی: او که در هر زمینهای شایستگی و فضیلت دارد، و آن که در هر هنری بهترین و ممتاز است.
هوش مصنوعی: اگرچه به خاطر قدرت و شکوه او انسانها احساس ناامنی میکنند، اما با دستان خود میتوانند به او نزدیک شوند و با آهن نیز مانند موم در برابرش نرم و انعطافپذیر شوند.
هوش مصنوعی: تو ای کسی که در میان مردم چون خرد هستی، وجود تو از زمانه جدا شده است مانند سر که از بدن جدا نمیشود.
هوش مصنوعی: اندیشه و رای تو نمیتواند در تاریکی غلط باشد، زیرا generosity و بخشندگی تو همیشه روشن و بیغبار است.
هوش مصنوعی: مجلس تو به خاطر تو به شب و روز معنا میدهد و مکان تو به شکلی زیبا و سرسبز تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به زیبایی و نوری دارد که از وجود تو ساطع میشود. شایسته است که با آن نور، جلسات و محافل زیبا و دلنشینی برقرار گردد. همچنین، در اینجا به شکوه و صفای بهشت اشاره میشود که همانند الفاظ و کلام تو دلنشین و جذاب است.
هوش مصنوعی: در جمع تو جایی برای گفتگوهای مخالف وجود ندارد و در درگاهت فقط نیازها و درخواستها پذیرفته میشوند.
هوش مصنوعی: خاک زیر پای ولی تو به عطر مشک تبدیل شده و دشمن تو را در دام خود گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: اگر دشمنی برایت باقی نماند، حتی یک نفر هم برای آن دشمن نخواهد بود و اگر دوستت را از دست بدهی، هیچ دشمنی هم برای او نخواهد بود.
هوش مصنوعی: باد و گرد و غبار بعضی اوقات با سرعت و گاهی با آرامش حرکت میکنند، همانطور که آب و آتش با توجه به انتخاب و نتیجهای که دارند تغییر میکنند.
هوش مصنوعی: در کنار دوستان و در حضور مهمانان، عید تو مانند گلی زیبا و خوشبوست که رونق و صفا میآورد.
هوش مصنوعی: در نبرد با تو، اهریمن نمیتواند از تیرهای آتشین فرار کند.
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو مانند آفتاب درخشان شود، خشم تو او را مانند یک ستاره بینور میکند.
هوش مصنوعی: با تیغ تیز و ضربهی سنگین، آمادهای که با سر خونی و گردن زخمی به جنگ برمیخیزی.
هوش مصنوعی: از شدت فشار و آسیب به خود آمد و سرش را آزاد کرد و گردنش را رها کرد.
هوش مصنوعی: تیغ تو به قدری درخشان و طلاکاری شده است که میتواند هر دو طرفش را به راحتی برش دهد، همانند پوست شیر قوی و سرسخت.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد به اینکه داستان قدرت و شجاعت به خودی خود یک انتخاب نیست، بلکه به دلاوری و خویشتنداری فرد بستگی دارد. آنچه که مهم است، شناخت ارزشهای درونی و استعدادهای خود در مواجهه با چالشهاست.
هوش مصنوعی: ای دلاورانی که در میدان جنگ میجنگید، بدانید که به خاطر نبرد، بهمن دوباره جان میگیرد و زنده میشود.
هوش مصنوعی: ای گرازان! هلا به خود آید و بفهمید که زندگی بیژن به دنیا آمده است.
هوش مصنوعی: ای روزگار پر از آزمایش و دشواری، که عقل و اندیشه را در این روزهای سخت به چالش کشیدهای.
هوش مصنوعی: هر کسی که در کلام خود مقام و اعتبار دارد، این اعتبار از تو و از صحبتهای تو به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: من از عطارد، که نماد فصاحت و بلاغت است، سخنرانتر و گویاتر بودم، اما تو با کارهایت باعث شدی که من نتوانم درست حرف بزنم و از گفتار باز بمانم.
هوش مصنوعی: اگر مرا بر آتش بیندازی مانند موم نرم میشوم، و اگر در آب بیندازی، به سرعت ذوب میشوم.
هوش مصنوعی: در مورد ویژگیهای تو، من مانند فاختهای در گلستان برایت شعر میسرایم و تو را ستایش میکنم.
هوش مصنوعی: اگر امروز چشمانم به تو نیفتد و زبانم نتواند دربارهات سخن بگوید، همچنان احساساتم روشن و واضح خواهد بود.
هوش مصنوعی: برخی افراد با دید تنگ و ذهن بسته، نمیتوانند زیباییها و حقیقتهای زندگی را ببینند و درک کنند. آنها به صورت ناآگاهانه خود را از فهم و مشاهدهٔ واقعیات زندگی محروم میکنند.
هوش مصنوعی: بهار که نزدیک میشود و گلها شکوفا میشوند، سوسن نیز در فصل سرما و بهمن ماه میروید و به بار مینشیند.
هوش مصنوعی: خوشحالیای مانند گلهای تازه، و لطافتی چون سوسن بر چهرهات تابیده است.
هوش مصنوعی: خداوند سلامت و خوشی را به میهمانی تو باز گردانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هست بر خواجه پیچیده رفتن
راست چون بر درخت پیچد سن
این عجبتر که: می نداند او
شعر از شعر و خنب را از خن
آمد آن نو بهار توبهشکن
بازگشتی بکرد توبهٔ من
دوش تا یار عرضه کرد همی
بر من آن عارض چو تازه سمن
گفت وقت گل است باده بخواه
[...]
دوش تا صبحدم همه شب من
عرضه می کرده ام سپاه سخن
بیشتر زان سپاه را دیدم
از لباس هنر برهنه بدن
امرای سخن بسی بودند
[...]
آمد آن تیر ماه سرد سخن
گرم در گفتگوی شد با من
زیر او در سؤال با من تیز
بم من در جواب او الکن
نه مرا با تکاب او پایاب
[...]
هر که چون کاغذ و قلم باشد
دو زبان و دو روی گاه سخن
همچو کاغذ سیاه کن رویش
چون قلم گردنش به تیغ بزن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.