گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مسعود سعد سلمان

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

ابر نبینی ازو ریزه کافوربار

شهر ز دیبای روی نغزتر از بوستان

راه ز خوبان شهر خوبتر از قندهار

روی چو دوزخ زمین گشت ز سبزه بهشت

فصل گرفته جهان شد به زمستان بهار

نز پی شادی همی هیچ دلی را ملال

نز پی مستی همی هیچ سری را خمار

تابد چون مه همی روی بت خوش سخن

خندد چون گل همی جام می خوشگوار

دانی امسال چیست جهان به سورست شاد

که ساخته سازش همی گردون پیرار و پار

عمده پاینده ملک خاصه خسرو رشید

آمد باز از عراق شاد دل و شاد خوار

جاه و بزرگی عدیل عز و سعادت ندیم

دولت و تایید جفت نصرت و اقبال یار

فتح و ظفر همرکاب فخر و شرف هم عنان

یمن رفیق یمین یسر قرین یسار

داشته در زیر ران سرسبکی خوش خرام

رهبر و هامون نورد که برو دریا گذار

چرخی و در زیر او تابان شکل هلال

کوهی و بر روی او رخشان زر عیار

کشتی شوریده بحر کوکب تاریک شب

قلعه روز نبرد آهوی وقت شکار

باد تکش کوفته بر تپش برق تیغ

رعد دمش خاسته در دل ابر غبار

خاصه سلطان بر او مهر صفت از بها

وان فلک آسای رخش چون فلک اندر مدار

ساعت ساعت بر او رأی ملک را نظر

منزل منزل برو سعد فلک را نثار

دیده ز چرخ کمال مهری بس نورمند

یافته از بحر ملک دری بس شاهوار

داد به شهزاده ای زاده شاهی چنو

در هنر مملکت دیده نبد روزگار

ز پشت آن شهریار که زیر دور سپهر

دیده دولت ندید روی چنو شهریار

آن پسر تاجدار تا که برافراخت تاج

هر دم بوسد زمین پیشش هر تاجدار

جود بدو چیره دست مجد بدو شاد کام

عقل بدو زورمند ملک بدو کامگار

ای به بر مهر تو مهر فروزان سها

وی به بر کین تو آتش سوزان شرار

با ادب و عقل تو چرخ نباشد قوی

با تلف جود تو کوه ندارد یسار

تا تو به فرخنده فال رفتی از پیش شاه

نداد حضرت فروغ نیافت دولت قرار

پنجه سبز چنار لرزان بود از دعا

دیده نرگس به باغ زرد شد از انتظار

گشتی مانند ابر بر سرکه های تند

رفتی مانند باد در دل شبهای تار

نه باکت آمد ز شیر نه ترس بودت ز تیغ

نه مانده گشتی ز کوه نه رنجه گشتی ز غار

بودت هر خار زار تازه تر از گلستان

گشتت هر سنگلاخ نرمتر از مرغزار

بوم خراسان بدید بر کف تو جام زر

شرم زد و می برست لاله از لاله زار

هر که همی مدح خواست داد بدان مدح زر

آمد و مدح تو گفت کرد بدان افتخار

لابد چونین بود کافی و بسیار فن

بی شک زینسان رسد محتشم نامدار

طبع چو دریا فراخ رای چو گردون بلند

عزم چو شمشیر تیز حزم چو کوه استوار

با ادب دلپسند با سخن جان فروز

با خرد بیکران با هنر بی شمار

با همه عالم جواد وز همه گیتی فزون

در همه میدان تمام بر همه دانش سوار

آنکه به صد ناز شاه بر کشدش پیش تخت

وانکه به صد فخر ملک پروردش برکنار

تا تو بیاراستی حضرت عالی به فر

گشت جهان پر بخور گشت زمین پر بخار

رود ز خوبان دهر جست بر رود زن

می ز بتان طراز خواست کف می گسار

روی زمین کوفتی نام نکو یافتی

اینت ستوده سفر اینت گزین اختیار

کاری کردی بزرگ تا که بماند جهان

ماند اندر جهان قصه آن یادگار

همسر شکر شده ست مدح تو بر هر زبان

همتک بادست و ابر نام تو در هر دیار

ای ز همه مفخرت عرض تو بسته حلی

وی ز همه مکرمت نفس تو کرده شعار

دانم پوشیده نیست بر دل بیدار تو

که من چه بینم همه در فزع این حصار

چو بوم خسبم ز بیم در شکم این مضیق

چو زاغ خیزم ز ترس بر سر این کوهسار

دو لبم از باد خشک دو رخم از اشک تر

گونه ام از درد زرد پیکرم از غم نزار

چو رعد هر شامگاه نالم از رنج سخت

چون ابر هر بامداد گریم از درد زار

بگرددم سر چو باد بخیزدم دم چو دود

بلرزدم دل چو برگ بپیچدم تن چو مار

شخص نوانم ز ضعف بر نسق چفته نال

چهره ز خون سرشک بر شبه کفته نار

کار ز سختی چو سنگ عیش به تلخی چو زهر

جای به تنگی چو کور روز به ظلمت چو قار

قامتم از بار رنج همچو کمان تو گوژ

سینه ز تیر بلا چون هدف تو فگار

داری جاه عریض مرتبت سرفراز

به نزد سلطان حق خسرو خسرو تبار

هست محلی تمام عالی چون آسمان

هست زبانی فصیح بران چون ذوالفقار

به حق داد آفرین به نعمت شاه زمین

که برکشی مر مرا زین غم و زین اضطرار

امید عالی تویی وفا کن امید من

زانکه امیدم به تست جمله پس از کردگار

تا بفروزد زمین چشمه گیتی فروز

تا بنگارد جهان چرخ زمانه نگار

دست به رادی گشای طبع به شادی زدای

روز به دولت شمر عمر به راحت گذار

بساط ایوان ملک به پای رتبت سپر

عنان فرمان شاه به دست اقبال دار

مهری چون مهر تاب چرخی چون چرخ گرد

سروی چون سرو بال ابری چون ابر بار

داده و انگیخته مجلس بزم تو را

جام بلورین فروغ مجمر زرین بخار