کمندی داشت اندرجت عدو گیر
که چون حق نمک گشتی گلوگیر
دهان مار بود آن حلقه پر درد
که باد از وی نیارستی گذر کرد
چو زلف ماهرویان یکجهان دام
محبت برده گیرایی ازو وام
خیالش گر به چشم اندر گذشتی
نگه را، دیده زندانخانه گشتی
به یاد او شدی اندیشه درهم
بماندی مبتلای تنگی دم
به وصف بستنش گویم سخن چند
گره شد رشتۀ حرف از زبان بند
بیفکند آن کمندی مار پیکر
که میمون را گذر بندد به چنبر
به پرکاری جست و خیز میمون
رها گشته ز زهر مار افسون
نیاورده سر از مردی دران بند
برون جسته چو طفل از حلقۀ بند
ازان رو گردنش عفریت خونخوار
نکوهش کرد بر بخشنده بسیار
چو پشه گشته برمها از پی آن
نهانی گفت در گوش هنومان
کمند دشمنت بخشیدهٔ ماست
کنون ما از تو این داریم درخواست
دمی از بهر ما تن ده به زندان
عدو را بر دعای ما مخندان
سر اندر بند دشمن بایدت داد
که گر صد بند باشد هستی آزاد
برهمن شو بنه گردن به زنّ ار
تب مرگت ببندم از همان تار
شود بند کمندم بر ت و فی الحال
دوال دفع چشم زخم اطفال
چو از زلف بتان زو یابی آرام
نماند صید تو پیوسته در دام
منم ضامن خلاصت را ز هر چیز
که بگشایی کمند و قلعه را نیز
چو از برمها شنید این ماجرا را
به چشم انگشت بنهاده رضا را
ضرورت شد تن اندر بند دادن
که آسان بود بندش برگشادن
چو اندرجت برو بار دگر تاخت
کمندی مار پیچان بازش انداخت
خود اندر بند سرداد آن نکو نام
چو اندر طرهٔ سیتا دل رام
به بستن داد خود را آن ظفرور
مشعبد چون نهد خود سر به چنبر
چو در هنگامه افسون خوان به دعوی
گلوی خویش را در پیچد افعی
هنون ممنون برما ز ان گلوبند
شده هنگام رقص و خلق خرسند
نمود از چرب دستی دیو ملعون
به ضرب چوب ضرب رقص میمون
به گردن در فکنده رشته دشوار
گلو پیچیده دستار گنه کار
همی بردش کشان از کوی و برزن
دوان تا پیشگاه تخت راون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، از کمندی (طناب) صحبت میشود که مانند مار، دشمن را در خود گرفتار میکند. این کمند بهگونهای طراحی شده که وقتی کسی در آن گرفتار شود، نمیتواند آزاد شود. هنگامی که به خاطر محبت و زیبایی معشوق، آدمی به یاد او دچار تنگی نفس میشود و به فکر او میافتد، در حقیقت خود را در بند این محبت و یادآوری گرفتار میکند.
شخصیتی در داستان که به زبان میآورد، توضیح میدهد که چگونه این کمند باعث میشود حتی میمون که نماد کار و تلاش است، در این دام اسیر شود. در نهایت، به نظر میرسد که انسان باید تن به این بند بدهد تا رهایی را تجربه کند؛ زیرا با این وجود، به زودی کمند و بند میتواند گشوده شود.
این داستان بر احساسات پیچیده انسانی نسبت به عشق و تعلق خاطر تأکید دارد، و به بحرانهای احساسی که در پی عشق و دلبستگی رخ میدهد، میپردازد.
هوش مصنوعی: در دل دشمن کمندی وجود داشت که وقتی به حق و انصاف رسید، به شدت او را گرفتار کرد.
هوش مصنوعی: حلقهای که پر از درد و تنگی است، مانند دهان مار به نظر میرسد، به طوری که حتی باد هم نمیتواند به راحتی از آن عبور کند.
هوش مصنوعی: زلفهای زیبای ماهروها مانند دام محبت تمامی دنیا را در خود گره زده است و جذابیت آنها از عشق و محبت سراسر وجود را میگیرد.
هوش مصنوعی: اگر به خیال او نگاهی بیندازی، چشمانت مانند زندانی میشود و در دام آن خیال گرفتار میآیی.
هوش مصنوعی: یاد او باعث شد که ذهن تو مشغول شود و در نتیجه دچار کمبود نفس و تنگی نفس شدی.
هوش مصنوعی: حرف زدن درباره چگونگی وصل کردن آن چیز، سخن را به چند گره تبدیل کرده و زبانم را به بند کشیده است.
هوش مصنوعی: یک کمند مار مانند وجود دارد که میتواند میمون را در دام بیندازد و حرکت او را متوقف کند.
هوش مصنوعی: میمون به خاطر تلاش و فعالیت زیادش در حال پرش و جنب و جوش است و از زهر مار که او را میترسانده، دور شده است.
هوش مصنوعی: مردی که به آزادی دست پیدا کرده، مانند کودکی است که از قید و بند رها شده است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه گردن او را موجودی خبیث و درنده سرزنش کرد، در حالی که او بسیار بخشنده بود.
هوش مصنوعی: چون پشهای که بر سر گل نشسته، در پی چیزی نامشخص و پنهان است و در گوش دوستان پیامها و رازهایی را بیان میکند.
هوش مصنوعی: دشمن تو اکنون کمندش را به ما داده است، بنابراین ما از تو خواستهای داریم.
هوش مصنوعی: لحظهای به خاطر ما، جانت را به زندان دشمن بده و به دعای ما لبخند نزن.
هوش مصنوعی: اگر در چنگال دشمن گرفتار شوی، باید تسلیم شوی، زیرا حتی اگر صدها زنجیر هم باشد، در نهایت آزادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر به من اجازه دهی، گردن را به گیسوانت میبندم، حتی اگر مرگ من را در سدی از تارهایش بگیرد.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو، کمند خود را به دور تو میپیچم و در حال حاضر، آنچه را که میتواند چشم زخم بچهها را دور کند، به کار میبرم.
هوش مصنوعی: وقتی که از زلفهای معشوقان به تو برخورد میکند، دیگر آرامش نخواهی داشت و شکار تو همیشه در دام خواهد ماند.
هوش مصنوعی: من تضمین میکنم که از هر چیزی که تو را محاصره کرده آزاد شوی، حتی اگر در دام یا قلعهای گرفتار باشی.
هوش مصنوعی: وقتی که از برمها این داستان را شنید، با انگشتش به رضا اشاره کرد.
هوش مصنوعی: برای رهایی از زنجیرها و مشکلات زندگی، گاهی لازم است که خود را به نوعی محدود کنیم. این تمرین به ما کمک میکند تا بعداً بتوانیم به راحتی از آن محدودیتها خارج شویم.
هوش مصنوعی: اگر در دل تو، دوباره به میدان آیم، گویی با کمانی مارپیچ، تو را در دام خواهم انداخت.
هوش مصنوعی: او خود به دست خویش در دام افتاده، مانند طرهای از موی سیتا که دل را آرام میکند.
هوش مصنوعی: به آن پیروزی بزرگ که به دست آورد، خود را از قید و بندها آزاد میکند و وقتی که به آن مقام رسید، خود را در چنگال مشکلات نمیبیند.
هوش مصنوعی: زمانی که در حال خواندن افسون هستی، در حین این کار، به مرگ خود نزدیک میشوی.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، ما سپاسگزاریم از آن سینهزنی که در زمان رقص، شادی را در میان مردم منتشر کرده است.
هوش مصنوعی: دیو پلید با مهارت و نیرنگ خود و با استفاده از تنبیه، حرکات میمونی را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: دستار گناه بر گردن او افتاده و با زنجیری سخت، گردنش را گرفته است.
هوش مصنوعی: او را با شتاب و عجله از کوچهها و خیابانها میبردند تا به مقام و جایگاه بلند تخت برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.