گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا مسیح

به تخت آسمان چون شاه خاور

ز فتح دیو شب کج ماند افسر

طلسم انگیز دیوان فسون ساز

ز هر سو جادویی کردند آغاز

به جای طاعت از تأ ثیرافسون

روان شد جویها از ریم و ز خون

زمین از فتنه شوریده زم ان نیز

همی بارید آتش آسمان نیز

چو رام آن فتنه دید از شر دیوان

به فوج دیو بر زد تیر باران

ز تیر رام فوج دیو بشکست

ز بارانش غبار فتنه بنشست

سپاه دیو زاد آخر زبون شد

لوای کید ایشان سرنگون شد

روارو در سپاه دیو افتاد

سپاه آمد به رزم رام ایستاد

خدنگِ آتشین انداخت جانسوز

چو تیره آه مظلومان جهان سوز

ز تیرش دیو تیره جمله تن سوخت

شهاب رام شخص اهرمن سوخت

مهادیوی یقین شد رام خوش کام

ز دانش در نهاد دیو خود کام

عیان شد فوج ماریچ از دگر سوی

همه یکد ل به جنگ رام یکروی

به تن ماریچ هم زد ناوک خورد

ز سهمش نیمه جان با خود برون برد

به دریا رفت پنهان شد ز بیمش

ز سهم او دل و جان شد دو نیمش

چو رام از کار دیوان دل بپرداخت

به چشم خلق خود راسرخ رو ساخت

به خدمت کرد بسوامتر را شاد

دگر در خدمتش یکپای استاد

که کردم آنچه گفتی خدمت تو

به جان منّت طفیل همت تو

کنون هم ایستادستم به یکپای

اگر کار دگر داری بفرمای

وگر کاری نداری رخصتم کن

دلِ جسرت خلاص از محنتم کن

جوابش داد بسوامتر دانا

که در ترهت همی خوانند ما را

جنک جگ سوینبر ۲ پیش کرده است

جهان مهمان جشن خویش کرده است

طلب کرده است رایان جهان را

نهاده در میان زرین کمان را

هر آن کس کش کند آن قصه تا گوش

بدو سازند سیتا را هم آغوش

مرا رفتن در آنجا خود ضرور است

ثواب آتش جگ، عین نور است

تو کردی کار خود آخر چه کار است

کنون در هر دو امرت اختیارست

اگر خواهی تماشای کمان کن

وگرنه رو پدر را تازه جان کن

به بسوامتر گفتا رام خوشخ وی

سوینبر چیست سیتا کیست بر گوی