گنجور

 
ملا مسیح

چو ماه رام را پرتو عیان شد

هلال عید ماه آسمان شد

چو چشم دایه دید آن پارهٔ نور

بشسته در گلاب و مشک و کافور

به صد جان جای کردش مهد زرین

دهانش از شیرهٔ جان ساخت شیرین

پدر از دیدن او گشت خرسند

دعا بر تربیت افزود صد چند

ببالیدن علَم شد سرو نوخیز

نیارستی برو دیدن نظر تیز

ز ماه افزونی آن رشک خورشید

همی بالید در تن جان امید

به نیسان گشت آن خورشید اقبال

چو ماه چارده در چارده سال

به مکتب رفت علم و دان ش آموخت

عطارد را ز رشک خامه دل سوخت

سلاح جنگ یک یک یاد می کرد

به تیر انداختن دل شاد می کرد

به اندک مدت آن طفل جواندل

چه یک فنی، به هر فن گشت کامل

چو جسرت را دل از اولاد شد شاد

به جا آورد شکرِ حق ز اولاد

به کام بخت فارغ بال بنشست

به تخت جم به صد اقبال بنشست