دگر ره رام اندر زاری افتاد
به زاری گفت کای خور پریزاد
سخن شیرین کن از لعل شکربار
منوشان بی نمک اندر نمکسار
چو آن بی طاقتی ز اندازه بگذشت
فتاد آتش به جان زاهد دشت
به سیتا گفت ای فرزندخوانده !
حقم برگردنت وامی است مانده
ز بهر حق گذاری بر من امروز
ببخشا بر دل رام جگر سوز
برای خاطرم با این جوانمرد
بباید خواه ناخواه آشتی کرد
اگرچه رام سر تا پا گناه است
مبرا شو که اشکش عذر خواه است
به جان او مکن زین بیش آزار
نهانی بود پیش از وی گرفتار
وگر زین بیش آزارش نمایی
کنم بر تو دعای بی ریایی
که دل را گم کنی بازش نیابی
نماید آب حیوانت سرابی
پری هرچند ظاهر بود آزار
نهانی بود در دل زو گرفتار
درش بگشاد ره داده به گلشن
ز روی خود جهان را کرد روشن
رسید آن تشته لب بر چشمه نوش
ز شادی کرد استسقا فراموش
صنم گفتا دل آزار جفا کیش
چها محنت که دیدند از تو دلریش
نکو نبود دل آزاری نمودن
به معشوق این همه خواری نمودن
چه بود آن بی سبب رنجاندن کس
بفرما تا چه نام آن نهد کس
جوابش باز داد آن کان غیرت
که جوشید از دلم طوفان غیرت
خرد را کشتی تدبیر شد غرق
که نتوانست کرد از نیک و بد فرق
ز غیرت بود این جورِ روانم
که من هم نیز از دستش به جانم
هنوز آن غیرتم کان خصم جانست
بدین پاکی به تو بر، بدگمانست
نرفت از خاطرم آن خوی ناخوش
کمان کس ساخت از بند رسن کش
دلم داند که تو پاکی پری وار
و لیکن امتحان خواهم دگر بار
شنید و زهر خندید آن شکر خند
گشاد از لعل تعویذ زبان بند
چه گوید با چنین بهتان کس اندر
فلک شد پاره چون دور دروگر
ز گفت زاهدم از خس پسر شد
نه دختر را پسر ز آلت پدر شد
از آن تهمت که می کردی از آن پیش
شد آتش خوش گواه این دل ریش
فرشته آدمی دیو و پریزاد
قسمها خورد بهر عصتم باد
گواه خود کرا آرم دگر بار
به خواری زار نالم پیش دادار
که سازد این زمین سخت پاره
روم در وی ز تو گیرم کناره
همین گفت و دعا را دست برداشت
ز صدق دل دعای او اثر داشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.