بخش ۱۱۱ - حیران شدن سیتا در بیابان و سراسیمه شدن او و با گریه و زاری در آمدن
به تنهایی بت خونبار بگریست
برو برگ درختان زار بگریست
به خود گفت از کجا وحشت فزوده است
مگر خواب پریشانم نمود ه است
به حیرت ماند تنها در بیابان
سراسیمه شده هر سو شتابان
کسی جز کوزه کم دید آن غم اندود
ز رفتنها چو اشک خود نیاسود
سخنگویان به خویش آشفته می رفت
بیابان را به گیسو رفته می رفت
که راما رم شدی چون از دلارام
تو اسم بی مسمایی مگر رام
زبانم تهینت گوید جفا را
فغانم مرثیه گوید وفا را
ندیدم در وفایی ث انیش را
محبت قشقه کش پیشانیش را
شکایت ها که می کرد آن دلارام
مگرخود را یقین دانست بد رام
کنون راما اگر گردی تو خورشید
چو سایه مانی از خورشید نومید
نبینی عکس من ز آیینۀ آب
بپرهیزد خیالم از تو در خواب
که از غایب به دل کردی خطابی
که از جرمش به خود کردی عتابی
گرفته سخت دامان وفا را
که حاضر کن ضمانا خصم ما را
زبون گیری تو نیز ای عشق سرکش
که با رام آب و با ما هستی آتش
کشیدی از دلش پیش ذقن آه
که خوش بگریخت آن زندانی چاه
نگون آویخته زلف گره گیر
که دزدم را رها کردی ز زنجیر
شکایت را دمی ب ا چشم گریان
به وحش و طیر دارد جان بریان
پریزادم نیارم ز آدمی یاد
نهان بهتر پری از آدمیزاد
ز جور آدمی عزلت گزیده است
پری را چشم کس زان رو ندیده است
به تنهایی کنم خو ، همچو خورشید
نهان ما نم چو آب خضر جاوید
به صحرا خوش بسازم با دد و دام
نگیرم ز آدمی زین پس دگر نام
نمانده مردمی در نوع انسان
که بهتر ز آدمی غول بیابان
ز انسان هیچ کس بدتر ندیدم
که در نوع بشر جز شر ندیدم
زهی بدنفسی انسان پر فن
به بی موجب به هر حیوانست دشمن
اگر نامش بری اندر بیابان
زنند آتش وطن را بی زبانان
به کام اژدها رفتن به ناکام
به از پهلوی انسان کردن آرام
ز چشم ناز کو معزول باشد
که تا کی عشوه ام دلها خراشد
به معشوقی دگر با کس ننازم
به حسن خویشتن خود عشقبازم
به صحرا از رخ آن رشک گلزار
تجلّی زار گشته هر سر خار
نسیم ناز از هر جا وزیدی
کرشمه رست او عشوه دمیدی
به بویش دشت شد دکان عطار
نهالِ صندل و کافور اشجار
به هر وادی گذر آن سیمتن کرد
نسیم نو بهار آنجا وطن کرد
پریزادی شد از بخت پریشان
به خویشاوندی غول بیابان
دل و جان کرد وقف نامرادی
روان شد کوثر ثانی به وادی
ز جنگ شیر ببر مردم آزار
به صحرا آتش آهش نگهدار
به آتش خوش سرو کاری فتادش
جز اشک شور کس آبی ندادش
ز سوز دل به هر جا کرد فریاد
ز آهش در بیابان آتش افتاد
دل عاشق شده از خسته جانی
چو چشم دلبران از ناتوانی
بری از فتنه چشم فتنه سازش
کم آزاری گرفته شیوه نازش
کرشمه زان مژه مهجور مانده
شکر خند از دهانش دور مانده
چو آهو چشمش از سرمه رمیده
گرفته خوابگاهش آب دیده
دماغ آشفته ای زان زلف پرتاب
دلش بیمارتر زان چشم پر آب
شکسته رنگ سرخی لبانش
دل تنبول خون دور از دهانش
ز خاموشی او حیران تکلم
ز هجران لبش گریان تبس م
ز خونریزی کرشمه دست کوتاه
فریب عشوه دلها را نزد آه
به غم از چشم دل اشک نشان داد
پی نخجیر از خون یافت صی اد
به تنهایی دریده در بیابان
مغیلان دامن عشقش گریبان
به سختی در فتاد آن نازک اندام
کفیده نازنین پایش به هر گام
چو چشم خود شده بیما ر پریان
چو موی خود سراسیمه پریشان
ز نیش غم دلش چون پای افگار
حنا بند کف پایش به خون خار
تراوش کرد داغ دل به پهلو
گذشت آما س پایش تا به زانو
به خار افتاد کار و بارش انبای
که چون شبنم به روی گل بدش جای
سراپا آبله گشت از روانی
کف پایش چو آب زندگانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شاعر به توصیف احساسات تنهایی و غم عمیق شخصیت اصلی پرداخته است. او از زخمها و رنجهایش با اشک و آه سخن میگوید و به سردرگمی و وحشتش در بیابان، که نماد تنهاییاش است، اشاره میکند. این شخصیت، که به نظر میرسد دل در گرو عشق خود دارد، از بیوفایی و خیانت آن معشوق شکایت میکند و سختیهای زندگی و رفتار ناامیدکننده انسانها را به تصویر میکشد. او نسبت به بشریت بدبین است و به جستجوی آرامشی در دنیای طبیعی و دور از مردم فکر میکند. در نهایت، احساس ناامیدی و درد ناشی از جدایی و غم عشق او را به حالت نزار و یأس میکشاند.
هوش مصنوعی: به تنهایی، معشوقهی دلبرانگیز و زیبا به شدت غمگین شد و اشک ریخت. این حال او موجب شد که برگهای درختان نیز به شدت wilt و پژمرده شوند.
هوش مصنوعی: شخص به خود میگوید که چرا اینقدر احساس ترس و وحشت میکنم، آیا شاید خوابهای ناراحتکنندهای که دیدهام، باعث این احساس شده است؟
هوش مصنوعی: در بیابان، شخصی در نمایی گیج و حیرتزده به نظر میرسد و به سرعت به سمتهای مختلف میدود.
هوش مصنوعی: هیچکسی جز کوزهای که غم را در خود دارد، متوجه این اندوه نمیشود. همانطور که او از رفتنها ناراحت است، خود نیز از اشکهایش آرام نمیگیرد.
هوش مصنوعی: گفتگوکنندگان بیقرار و آشفته به سمت بیابان میرفتند، در حالی که موهایشان شل و پریشان به طرف باد میرفت.
هوش مصنوعی: تو به واسطهی دلبر زیبایت آرامش و خوشی را پیدا کردهای، اما نام تو همچنان بیمعناست و تنها به خاطر اینکه رام شدهای، میتوانی نامی از آن دلبر داشته باشی.
هوش مصنوعی: زبانم از بیعدالتی و ظلم گلایه میکند، ولی دلنگرانیام برای وفاداری و وفا را به شکل مرثیهای بیان میکند.
هوش مصنوعی: من در محبت وفاداری را ندیدم، مگر آنکه عشق را در چهرهاش ببیند.
هوش مصنوعی: دلارام (معشوق) به شکایتهایی که میکرد توجه نمیکرد و در واقع به خودی خود میدانست که چه اثرات منفیای بر او و ارتباطشان دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو به مانند خورشید باشی، دیگر سایهای نخواهی داشت و از نور و روشنایی ناامید خواهی شد.
هوش مصنوعی: نگاه نکن به انعکاس من در آینهی آب، خواب من از تو دور و کنار میگیرد.
هوش مصنوعی: تو به کسی که دور است، پیامی فرستادی و به خاطر اشتباهش، خودت را سرزنش کردی.
هوش مصنوعی: او به شدت گرفتار عشق و وفاداری شده است و حالا از ما میخواهد که دشمن او را به چالش بکشانیم تا حقایق را روشن کنیم.
هوش مصنوعی: عشق تو مانند آبی آرام است که در عین حال آتشینی درون خود دارد و نمیتوان آن را به راحتی کنترل کرد.
هوش مصنوعی: دلش را چون از در چنگ گرفت، آه که خوش بگریخت و دیگر نتوانست آن زندانی تاریک را تحمل کند.
هوش مصنوعی: زلف های پیچیده و آویخته تو به مانند گره ای است که من را از زنجیر رهایی بخشیدی.
هوش مصنوعی: شکایت و ناله کسی به طور ناگهانی و همراه با چشمانی گریان، دل شاداب و بیقراری را به یاد میآورد که باعث نگرانی جان میشود.
هوش مصنوعی: من به یاد انسانها چیزی از پریزادی نمیآورم، زیرا یاد و خاطرتهی پری، از یاد انسانها بهتر است.
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستم انسانها، پری در گوشهای پنهان شده و هیچکس او را نمیبیند.
هوش مصنوعی: به تنهایی خود را بهگونهای آماده میکنم که مانند خورشیدی پنهان باشم و مانند آبی جاودانه و زنده بمانم.
هوش مصنوعی: من در بیابان زندگی شیرین و خوشی را برگزینم و دیگر به انسانها نیازی ندارم و از این پس هیچ نامی از آنها نمیبرم.
هوش مصنوعی: هیچ انسانی در دنیا نمانده است که از آدمی، حتی غول بیابان، بهتر باشد.
هوش مصنوعی: هیچ کس را بدتر از انسان نمیشناسم، زیرا در میان مردم فقط بدی را دیدهام.
هوش مصنوعی: انسانی که نفسش بد باشد، با نداشتن دلیل، به هر موجودی دشمنی میورزد.
هوش مصنوعی: اگر نام او در بیابان برده شود، بیزبانان آتش وطن را به پا میکنند.
هوش مصنوعی: بهتر است به خطرات و مشکلاتی که ممکن است برای به دست آوردن چیزهای نادرست پیش بیاید فکر کنیم. زیرا در نهایت، آرامش و آسایش از دست دادن چیزی ارزشمند یا خطر کردن با آن، بیمعناست.
هوش مصنوعی: چشم دلربا و زیبای او چه زمانی از این حال آزاد خواهد شد که همچنان با ناز و عشوهگری، دلهای زیادی را آزرده میکند؟
هوش مصنوعی: من به محبوب دیگری عشق نمیورزم و تنها به زیبایی خودم عشق میورزم.
هوش مصنوعی: در دشت به خاطر زیبایی چهره او، حتی خارها هم ضاهر زشتی پیدا کرده و به شکل بسیار زشت و بینظیری در آمدهاند.
هوش مصنوعی: نسیم ملایم از هر طرف میوزد و با خود زیبایی و دلربایی میآورد.
هوش مصنوعی: به خاطر عطرش، دشت به فروشگاه عطاری تبدیل شده است، جایی که درختان صندل و کافور وجود دارند.
هوش مصنوعی: نسیم تازه بهاری در هر جا که میوزد، زیبایی و طراوتی را به همراه دارد و در دل آن مکان سکنی میگزیند.
هوش مصنوعی: دختر زیبایی به خاطر بداقبالی به خانوادهای از غولهای بیابانی پیوسته است.
هوش مصنوعی: دل و جان خود را فدای ناامیدی کردم و روح من به جویبار دیگری مانند کوثر، در عرصهای جدید جریان پیدا کرد.
هوش مصنوعی: از نبرد شیر و ببر که به مردم آسیب میزند، آتش و آهش را در دشت نگهدار.
هوش مصنوعی: در آتش سوزانی که برای سرو خوش قامتش پیش آمد، هیچ کس با آب شور اشکهایش به یاریش نشتافت.
هوش مصنوعی: از داغ دل، هر جا که فریاد زد، آتش از آهش در بیابان برافروخت.
هوش مصنوعی: دل عاشق از شدت خستگی و ناامیدی به تنگ آمده است، مانند چشمان دلبران که از ناتوانی و بیحالی به ویزهای گنگ و بیروح شدهاند.
هوش مصنوعی: چشم کسی که سبب فتنه و آشوب است، از این فتنه دور است و او کمتر آسیب میزند و در رفتار خود ناز و دلربایی دارد.
هوش مصنوعی: نگاه خمیده و دلربا او، که در خود جذابیت و فریبندگی دارد، شکرین و شیرین به نظر میرسد، اما عملاً این زیبایی و شیرینی از او دور افتاده است.
هوش مصنوعی: چشمانش مثل آهو است و در خوابگاهی که اشکهایش آن را مرطوب کرده، آرام گرفته است.
هوش مصنوعی: موهای آشفتهای از زلفی باعث شده که دلش بیمارتر شود و آن چشم پرآب نیز به این حالت افزوده است.
هوش مصنوعی: لبان او به قدری رنگ باختهاند که دل آدم را میشکند و خون دور از دهانش دیده میشود.
هوش مصنوعی: از سکوت او در شگفتم و از دوری لبهایش، دلم به شدت غمگین و اشکبار است.
هوش مصنوعی: با خونریزی و نیرنگ، دست از فریب و اغوا بردار، زیرا دلها را با آه و ناله نمیتوان به دست آورد.
هوش مصنوعی: چشم دل به خاطر غم، اشک میریزد و در جستجوی شکار، خون را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در بیابانهای خالی و بیروح، دامن عشق او به گونهای پاره و آسیب دیده است که نشان از جدایی و دردهایی دارد که بر دلش نشسته است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی میپردازد که به شدت در شرایط دشواری قرار دارد. او با ظرافت و حساسیت خاص خود، در هر گام که برمیدارد، به سختی و زحمت میافتد و این وضعیت نشاندهنده fragility و آسیبپذیری اوست. حالت نازکاندامی و ظرافت او باعث میشود که در مواجهه با چالشها، بیشتر آسیبپذیر باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که چشمانم بیمار شدهاند و در دنیای پریها غرق شدهام، مانند مویی که به هم ریخته و آشفته است، در آشفتگی و سردرگمی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: از درد و غم، دلش مثل کسی که زخم پا دارد، به شدت معذب است و پاهایش به خاطر آن غم در خون و زخمی پر از خار فرو رفته است.
هوش مصنوعی: دل پر از درد و ناراحتی ام به شدت به تپش افتاد و این وضعیت باعث شد که آن را به سمت پهلو هدایت کند، اما پایش تا زانو به زمین نرسید.
هوش مصنوعی: کار و زندگی او به سختی و زحمت افتاده است، مانند شبنمی که بر روی گل مینشیند و جای آن را میگیرد.
هوش مصنوعی: پای او به قدری وزین و دردناک شده که مانند آبله پر شده است، و این نشاندهندهی تاثیری است که بر روح و جان او گذاشته. انگار که او به نشانهای از زندگی و انرژی حیات دچار مشکل شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.