گنجور

 
منوچهری

خوشا قدح نبیذ بوشنجه

هنگام صبوح، ساقیا، رنجه

نه نرد و نه تخته نرد پیش ما

نه محضر و نه قباله و بنجه

نظاره به پیش در کشیده صف

چون کافر روم بر در گنجه

خنیاگر ایستاد و بربطزن

از بس شکفه شده در اشکنجه

وان رطل گران یک منی ما را

چون ماه سه و دو پنج در پنجه

برداشته ما حجاب شرم از رخ

گه شادی و گه نشاط و گه غنجه

اندر شده چشم ما به خواب خوش

چشم حدثان به وادی طنجه