گنجور

 
منوچهری

نبیذ پیش من آمد به شاطی برکه

به خنده گفتم: طوبی لمن یری عکه

خوشم نبیذ و خوشا روی آنکه داد نبیذ

خوشم جوانی و این بوستان و این برکه

من و نبیذ و به خانه درون سماع و رباب

حسود بر در و بسیار گوی در سکه

مرا تو گویی می‌خوردنست اصل فساد

به جان تو که همی‌آیدم ز تو ضحکه

اگر فساد کند هر که او نبیذ خورد

بسا فساد که در یثربست و در مکه

ور این فساد ز من دست باز دار و برو

که نیست با تو مرا نی نکاح و نی شرکه

چرا نبیذ حرامست و هست سرکه حلال

نه هم نبیذ بود ابتدا از آن سرکه؟

نبیذ تلخ چه انگوری و چه میویزی

سپید سیم چه با سکه و چه بی‌سکه

کجا نبیذست آنجا بود جوانمردی

کجا نبیذست آنجایگه بود برکه