گنجور

 
منوچهری

می ده پسرا! برگل، گل چون مل و مل چون گل

خوشبوی ملی چون گل، خودروی گلی چون مل

مل رفت به سوی گل، گل رفت به سوی مل

گل بوی ربود از مل، مل رنگ ربود از گل

در زیر گل خیری آن به که قدح گیری

بر بادک شبگیری، بانگ و شغب صلصل

هر گه که زند قمری، راه ماورالنهری

گوید به گل حمری باده بستان، بلبل

آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره

چون دستهٔ طنبوره گیرد شجر از چنگل

چون فاخته دلبر برتر پرد از عرعر

گویی که به زیر پر، بربسته یکی جلجل

آن قمری فرخنده با قهقهه و خنده

اندر گلو افکنده، هر فاخته‌ای یک غل

بوید به سحرگاهان، از شوق بناگاهان

چون نکهت دلخواهان، بوی سمن و سنبل

آن زاغ در آسابر همچون حبشی کاذر

بربسته به شاخ اندر هم سنبل و هم عنصل

آن کرکی با کرکی گوید سخن ترکی

طوطی سخن هندی گوید به که مازل