می نماید هر زمان روی از پریرویی دگر
تا کشد هر دم گریبان من از سویی دگر
دل نخواهم بردن از دستش که آن جان جهان
دل همی جوید ز من هر دم به دلجویی دگر
چون تواند دم ز آزادی زدن آن کس که باد
هر زمانش می کشد در بند گیسویی دگر
روی جمعیت کجا بیند به عمر خویشتن
آنکه باشد هر زمان آشفته رویی دگر
سر به محراب از برای سجده کی آرم فرود
من که دارم قبله هر دم طاق ابرویی دگر
من به یک رو چون شوم قانع که حسن روی او
می نماید هر دم از هر رو مرا رویی دگر
بر لب یک جو مجو آن سرو رعنا را که او
هر زمان باشد خرامان بر لب جویی دگر
بر سر کویی به حسنی جلوه گر دیدیش رو
تا به حسن دیگرش بینی تو در کویی دگر
با وجود آنکه او را هیچ رنگ و بوی نیست
بینمش هر دم به رنگ دیگر و بویی دگر
گفته بود او مغربی را خوی ما باید گرفت
چون بگیرد چونک دارد هر زمان خویی دگر؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.