گنجور

 
شمس مغربی

دل ما هر نفسی مشرب دیگر دارد

راه و رسم دگر و مذهب دیگر دارد

میکشد هر نفسی جام دگر از لب یار

بهر هر جام کشیدن، لب دیگر دارد

شاهد ما بجز از خال و خط و غبغب خویش

خال و خطِّ دگر و غبغب دیگر دارد

هر زمان جان دگر از لب جانان رسدش

بهر هر جان که رسد قالب دیگر دارد

در جهان دل ما مهر و سپهر دگر است

عرش و فرش و فلک و کوکب دیگر دارد

بجز این روز که بینی، بودش روز دگر

بجز این شب که تو دانی، شب دیگر دارد

دل سواریست که در گاه توجه کردن

جانب هر طرفی مرکب دیگر دارد

لوح محفوظ دل مغربی از مکتب دوست

گشت مسطور، که دل مکتب دیگر دارد