گنجور

 
کوهی

حله حور بود فصل بهاران کپنک

چتر درویش بود موسم باران کپنک

پادشاهان جهان جمله نمد می پوشند

گرچه پوشند ز عشق تو گدایان کپنک

گر نشد حلقه بگوش در درویش به صدق

از چه پوشید بگو شاه سواران کپنک

چون بزنا رد و زلف تو میان دربندد

خرقه فقر بود در بر مردان کپنک

آدم از جنت فردوس چو برخاک افتاد

موی شد بر بدن آدم گریان کپنک

چونکه بر سحره فرعون عصا شد ثعبان

داشت از دلبر خود موسی عمران کپنک

پیش سید که بگو سر حقیقت آورد

جبرئیل از نظر رحمت رحمان کپنک

در میان همه مرغان چمن از سر صدق

داشت بر گردن خود قمری نالان کپنک

بلبل از بال و پر خود چو قبا در پوشید

کرد از اطلس گل غنچه خندان کپنک

تا بگیرد سر گوشی بر ارباب طریق

از صدف ساخته در در دل عمان کپنک

اطلس و صوف و سقرلات شهان میپوشند

نزد درویش به از ملک سلیمان کپنک

من نه تنها نمد فقر و فنا می پوشم

دیده ام بر کتف خسرو دوران کپنک

پیش دیوانه دلان هست ادیم حلبی

ز آتش عشق تو در کوه و بیابان کپنک

پوست پوشیده به نظاره لیلی مجنون

کردم از موی سر خود من عریان کپنک

گفتمش جامه جان بر قد زیبای شما است

گفت پوشیم بیک رنگی رندان کپنک

پاکبازان جهان نیز نمد می پوشند

بود این پاک نظر جامه پاکان کپنک

نمد و پشم ز قربانی اسمعیل است

سبب این بود که شد پیش محبان کپنک

کوهیا هر که کفن از کپنک خواهد کرد

بگذراند ز صراطش بحق آسان کپنک