گنجور

 
کوهی

ما چو داریم بسرو قد دلدار طمع

بلبل از حضرت ما کرد بگلزار طمع

دل هر ذره که داریم بصد دلبازی

دارد از طلعت خورشید تو انوار طمع

من دیوانه بیدل که ندارم زر و سیم

کرده ام از لب جان بخش تو صد بار طمع

زاهد اندر هوس لعل لب میگونت

کرده از صومعه ها باده خمار طمع

تا کند کحل بصر مردمک دیده ما

کرد از خاک رهت چشم گهربار طمع

یار ماخنده کند با رخ مه تا شب و روز

دارد از عاشق خود دیده خونبار طمع

گر کسی راز کرم های تو چشم طمع است

داشت کوهی ز عطاهای تو صد بار طمع

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode