گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چو بر هرمز سر آمد پادشاهی

ز خسرو تازه گشت آن کینه خواهی

بر آن شد کاتش کین بر فروزد

درو بهرام چوبین را بسوزد

فراوان داد رایت را بلندی

نبودش بر عدو فیروزمندی

مصافی کرد چون فیروزمندان

ولی یاری نکردش بخت چندان

همی رفت از طلبگاران نهانی

غبار آلوده چون باد خزانی

به رفتن هم رکاب شاه شاپور

همی کرد از سخن کوته ره دور

عجایبها که دید از هر ولایت

همه می‌کرد پیش شه حکایت

ز چندین گفتها کم گشت لب تر

ندیدم هیچ نقشی زان عجبتر

که در چین بود از ارمن نقشبندی

نبشته نقش شیرین بر پرندی

چومن جادو گرم در صنعت چین

گرفتم نسختی زان نقش شیرین

نمایم گر خرد را پای داری

دل اندر دیدنش بر جای داری

به فرمان ملک گوینده در حال

نورد فتنه را بگشاد تمثال