گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

چو خط سبز تو بر آفتاب بنویسند

به دود دل سبق مشک ناب بنویسند

حدیث لعل روان پرور تو می خواران

به دیده بر لب جام شراب بنویسند

بسا که باده پرستان چشم ما هر دم

برات می به عقیق مذاب بنویسند

معین است که طوفان دگر پدید آید

چو نام دیده ما بر سحاب بنویسند

سیاهی ار نبود، مردمان دریایی

حدیث موج سرشکم به آب بنویسند

سواد شعر من و آب دیده وصف نجوم

شبان تیره به مشک و گلاب بنویسند

محرران فلک شرح آه دلسوزم

به یک رساله که بر هفت باب بنویسند

خطی که مردم چشمم سواد کرد جواب

مگر به خون دل آن را جواب بنویسند

برات من چه بود، گر بر آن لب شیرین

به مشک سوده ز بهر ثواب بنویسند

سزد که بر رخ خسرو قلم زنان سرشک

دعای خسرو عالیجناب بنویسند