ز گشت مست رسید و به هوش خویش نبود
دلم ز صبر بسی لاف زد، ولیش نبود
زدند راه دلم آهوان بی انصاف
که از هزار خدنگش یکی به کیش نبود
به صد هزار دلش عاشقان خریدارند
بهای یوسف اگر هفده قلب بیش نبود
دل او فگند مرا در چه زنخدانش
وگرنه چشم من خون گرفته پیش نبود
نبود امشب سوزنده مرا جز تپ
دل ار چه بود، ولیکن به دست خویش نبود
نمک به ریش من، ای پارسا، مزن از پند
به شکر آنکه دلت هیچگاه ریش نبود
خوش است عشق به گفتن، ولی چه دانی درد
ترا که بود لبی و نمک به ریش نبود
چو وصل می طلبی خسرو، از بلا مگریز
که در جهان عسلی بی گزند نیش نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.