ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود
آن بیوفای عهد شکن را سفر شود
کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت
نزدیک بود کز تن من، جان به در شود
او می رود چو جان و مرا هست بیم آن
کو بر سرم نیابد و عمرم به سر شود
کو قاصدی که بر دل من دل بسوزدش
تا سوی آن خلاصه جان و جگر شود
لیکن خبر چگونه رساند به سوی من
قاصد که هم ز دیدن او بی خبر شود
گویی مه دو هفته بدیدش که هر شبی
بیگانه تر برآید و باریکتر شود
بی او جهان، دو چشم ندارم، که بنگرم
بیرون کشم دو دیده، اگر دست در شود
ای آب دیده، این دل پر خون ببر ز من
در پای او فگن، مگرش دل دگر شود
گر تا به لب رسید فلان را ز دیده آب
زان بیشتر بپای که بالای سر شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق و نبودن محبوب صحبت میکند. او ناگهان متوجه میشود که محبوبش رفته و او در خطر از دست دادن جان خود است. احساس غم و نگرانی از دوری محبوب به او دست داده و به شدت به او وابسته است. او با بی شماری نگرانیها و ناراحتیها از نبود محبوبش، حس میکند که دنیا برایش معنایی ندارد. شاعر از قاصدی طلب میکند که خبری از محبوبش بیاورد، اما میداند که خود قاصد هم از دیدن او بیخبر است. در نهایت، او آرزو دارد تا برای خلاص شدن از درد فراق، اشکهایش را نزد محبوبش بگذارد.
هوش مصنوعی: ناگهان، پیش از آن که کسی از رفتن او باخبر شود، آن وفاگری که عهدش را شکست، سفر میکند.
هوش مصنوعی: به من خبر دادند که فلانی رفت و دور شد. نزدیک بود که روح من از این بدن بیرون برود.
هوش مصنوعی: او مانند جانم میرود و من نگرانم که آن کسی که به من عشق میورزد نتواند مرا در زندگیام بیابد و عمرم به پایان برسد.
هوش مصنوعی: کیست آن پیامآور که دلش برای من بسوزد و به سوی عشق و جان و دل من برود؟
هوش مصنوعی: اما چگونه میتواند پیامآور برای من خبر بیاورد، در حالی که خود از دیدن او بیخبر باشد؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که ماه دو هفته را دیده و هر شب که میگذرد، برایش غریبتر و باریکتر میشود.
هوش مصنوعی: بدون او، برای من جهانی وجود ندارد و دیدگانی برای تماشا ندارم. اگر بخواهم چشمانم را بیرون بیاورم، تنها در صورتی میتوانم این کار را کنم که دستم به او برسد.
هوش مصنوعی: ای آب چشم، این دل پر از درد و رنج را از من ببر و در پای او بریز، شاید که دل او تغییر کند و به من محبت نشان دهد.
هوش مصنوعی: اگر فلانی به لب آب برسد، از دیدن او بیشتر مراقب باش، زیرا ممکن است بر سرش بلایی بیفتد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر ساعتی ز عشق تو حالم دگر شود
وز دیدگان کنارم همچون شمر شود
از چشم خون فشانم نشگفت اگر مرا
از خون سر مژه چو سر نیشتر شود
راز من و تو اشگ دو چشم آشکار کرد
[...]
ایخسروی که هر که کند بندگی تو
هم تاج بخش گردد و هم تاجور شود
هر دم ببندگی تو این خیمه کبود
چون خر گه ایستاده و بسته کمر شود
جان خرد ز خلق تو مشگ تبت برد
[...]
گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود
مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود
ما را نه ممکن است که از تو به سر شود
گر حکمِ آفرینشِ عالم دگر شود
آرام نیست یک نفسم در فراقِ تو
صبرم میسّر از تو دریغا اگر شود
گر جرمِ آفتاب بپوشد شگفت نیست
[...]
گفتم: که: بیوصال تو ما را به سر شود
گر صبر صبر ماست عجب دارم ار شود
مهر تو بر صحیفهٔ جان نقش کردهایم
مشکل خیال روی تو از دل بدر شود
گفتی که: مختصر بکنیم این سخن، ولی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.